I'm still love you
p²
بخاطر تولد یونگی عزیزم و خودم(تنها جایی که شانس بهم رو کرد) پارت جدید رو گذاشتم😉✨
ا.ت سریع برمیگرده سمت تهیونگ و با عصبانیت میگه
ا.ت: این خدمتکارت دیوونهام کرده نمیذاره دخترم رو ببینم...
تهیونگ: داد نزن، همراهم بیا
تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و سمت داخل عمارت با اینکه ا.ت شوکه شده بود از اینکه تهیونگ دستش رو گرفته و همراه خودش میکشه، به اتاق نشیمن که رسیدن مینا(خواهر تهیونگ و رفیق صمیمی ا.ت) یونا رو تو بغلش گرفته بود و داشتن فیلم میدیدن، ا.ت دست تهیونگ رو ول کرد و سمت مبل رفت کنار یونا نشست و دستاش رو دور شونهاش گذاشت
ا.ت: دختر قشنگم داره چیکار میکنه؟!
همین کافی بود تا یونا خودش رو با شدت پرت کنه تو آغوش مادرش، دستاش رو جوری محکم دور گردن مادرش حلقه کرده بود که انگار مادرش ناپدید میشد، ا.ت هم متقابل دستاش رو دور بدن ریزهمیزه دخترش حلقه کرد صورتش رو توی موهای یونا برد و عمیقأ بوی ملایمی که داشت و استشمام کرد
ا.ت: خیلی دلم برات تنگ شده بود قشنگم...
یونا: منم مامانی، لطفا پیش من بخواب امشب
بازم موضوع و بحث همیشگی مینا با لبخند داشت نگاهشون میکرد که لبخندش با درخواست یونا محو شد، تهیونگ که تا الان نظاره گر اتفاقات روبهروش بود اخم غلیظی کرد و گفت
تهیونگ: مادرت کار داره عزیزم، امشب هم باید پیش من بخوابی
حتی اگه ا.ت هم میخواست موافقت کنه با حرف تهیونگ تصمیمش کاملا عوض شد، بهونه های تهیونگ برای دوری ازش رو واقعا نمیفهمید، خیلی میخواست دخترش رو تو بغلش بگیره تا آروم آروم بخواب بره مثل قبل، ولی خودش همچی رو خراب کرده بود الان دیگه نمیتونست اعتراضی بکنه، آروم سرش رو به نشانه موافقت تکون داد و همونطور که موهای یونا رو نوازش میکرد گفت
ا.ت: الان نمیشه عزیزدلم، اما قول میدم یک شب مناسب پیشت بمونم
تهیونگ: به منم قول داده بودی همیشه پیشم میمونی*آروم گفت*
ا.ت: چیزی گفتی تهیونگ؟!
تهیونگ: من کار دارم میرم تو اتاق کارم برام یک قهوه درست کنین و یکیتون بیاره *به خدمتکاران داخل آشپزخونه گفت*
@helena_88
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط: ۴۵ لایک 20 کامنت
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک #تهیونگ
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.