تقدیم به عزیزان سفر کرده بی بازگشت......

آخرین باری که پدرمو بغل کردم بوسیدم قبل سفرم بود وقتی برگشتم بابام تو ای سی یو بود یه عالمه دستگاه بهش وصل بود که بتونه نفس بکشه هر روز رفتم دیدنش ولی اون نه دیگه بهم لبخند زد نه صدام کرد نه دیگه حرف زد چشماش بسته بود و تند تند نفس می‌کشید یه شب زنگ زدن که بابا رفت سفر آخرت به همین سادگی عزیزترین آدم زندگیمو از دست دادم تو خدا قدر همو بدونین یهو خیلی دیر میشه واسه دوست داشتن عشق ورزیدن بغل کردن حرف زدن
چقدر دلم واسه صدات تنگه بابا😭😭😭🥀🥀🥀🥀
دیدگاه ها (۰)

یه ذره فکر هر چند شماها فکر ندارین فعلا چهار نعل برین...

گیرم به هر مرا برده ای از یاد.......

من ندانستم از اول که تو بی مهرو وفایی......

خاطره ها هیچ وقت فراموش نمیشن تو چطور اینقدر........

قلب سنگی

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۸۲ (。☬⁠。⁠)⁩مین...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۳ فصل ۳ ) جوزفم تویی؟ نگران از خم شدن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط