در هوای شورانگیز پاییز ؛
در هوای شورانگیز پاییز ؛
می شود مُرد برای تویی که گاهی
دست هایت را توی جیبت می کنی
و زیر باران و روی برگ های خشک خیابان ، قدم می زنی ...
می شود مُرد برای تو ؛
وقتی پشت سنگر کلاه و شال گردنت
شبیه فرشته هایی که سردشان شده ،
پنهانی و هرم نفس های داغ و معجزه
خیزت را به بی هواییِ خیابان های سرد
و مه گرفته می بخشی ...
برایت می شود مرد ؛
وقتی که گونه هایت از سرمای پاییز ،
گلگون شده ، سرت را پایین انداخته ای
و همینطور بیخیال و دلبرانه از کنار
جدول های خیابان عبور می کنی .
خدا تو را در دوست داشتنی ترین
حالتِ ممکن آفریده ...
و پاییز و من را برای دیوانگی ...!
باید در دلِ خیابان های پاییز ،
تو را دید ، بوسید ،
عاشقت شد و برایت مرد ...
می شود مُرد برای تویی که گاهی
دست هایت را توی جیبت می کنی
و زیر باران و روی برگ های خشک خیابان ، قدم می زنی ...
می شود مُرد برای تو ؛
وقتی پشت سنگر کلاه و شال گردنت
شبیه فرشته هایی که سردشان شده ،
پنهانی و هرم نفس های داغ و معجزه
خیزت را به بی هواییِ خیابان های سرد
و مه گرفته می بخشی ...
برایت می شود مرد ؛
وقتی که گونه هایت از سرمای پاییز ،
گلگون شده ، سرت را پایین انداخته ای
و همینطور بیخیال و دلبرانه از کنار
جدول های خیابان عبور می کنی .
خدا تو را در دوست داشتنی ترین
حالتِ ممکن آفریده ...
و پاییز و من را برای دیوانگی ...!
باید در دلِ خیابان های پاییز ،
تو را دید ، بوسید ،
عاشقت شد و برایت مرد ...
۱۰.۸k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.