دلم برایِ روزهایِ خوبمان، تنگ شده!
دلم برایِ روزهایِ خوبمان، تنگ شده!
روزهایی که می شد در پیاده روهایِ ساده ی شهر قدم زد و شاد بود، شب هایی که می شد نگرانِ هیچ چیز نبود و خوابید، و آخرِ هفته هایی که می شد سفر کرد و از تهِ دل خندید... دلم لک زده برایِ یک قُلُپ چای که بدونِ بغض و حسرت از گلویم پایین برود!
روزهایی که می شد در پیاده روهایِ ساده ی شهر قدم زد و شاد بود، شب هایی که می شد نگرانِ هیچ چیز نبود و خوابید، و آخرِ هفته هایی که می شد سفر کرد و از تهِ دل خندید... دلم لک زده برایِ یک قُلُپ چای که بدونِ بغض و حسرت از گلویم پایین برود!
۶.۵k
۰۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.