fiction romantic hatred part 5
fiction romantic hatred part 5
یک ماه گذشت
ا.ت تقریباً حالش خوب شده بود
ا.ت داشت اتاق کوک و تمیز میکرد
کوک اومد
کوک:یاه،واقعا تو یه روانی
ا.ت:بله ممنونم
ا.ت پاشد رفت
کوک باداد:یاه،مثلا میخوای من و حرص بدی
ا.ت:خیلی تو مخی اید،میدونستید؟
کوک:به من گفتی تو مخی عوضی😳
ا.ت گذاشت رفت و به کوک اهمیتی نداد
کوک:یاه ، با توعم
ا.ت:من حوصله ندارم،میشه بس کنید
کوک یه سیلی به ا.ت زد ا.ت افتاد زمین
ا.ت پاشد بی اهمیت موهاش و داد زیر گوشش رفت
کوک:این دختر چشه
ا.ت رفت اتاقش نشست
ا.ت:اوففف، هرچیه ازاین ترس ندارم تو خیابون بمونم و اجاره خونم عقب بمونه
یونا اومد
یونا:عو😧،صورتت چی شده؟🧐
ا.ت:هیچی ،رئیس بهم سیلی زده
یونا: یاه،جونگکوک واقعا دیوونس
ا.ت:اوم
کوک اومد داخل اتاق
یونا پاشد تا کمر خم شد و عذر خواهی کر
ا.ت اصلا به کوک نگاهم نکرد
کوک:نمیخوای عذر خواهی کنی ؟
ا.ت:واسه چی اونوقت
کوک:به من گفتی دیوونه
ا.ت:نیستی؟
کوک:خیلی پررویی
ا.ت:همچنین
کوک:چی گفتی
ا.ت:گفتم توعم پررویی
کوک:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:نفهمم چه غلطی میخوای انجام بدی
کوک از موهای ا.ت گرفت
کوک:الان اینجا من رئیس توعم، بفهم ،وگرنه به گ.ا میری ، فهمیدی؟
ا.ت:به درک سیاه
کوک ا.ت رو هول داد زمین
کوک:دختره ی هرزه
کوک رفت یونا دوید از دست ا.ت گرفت
یونا:خوبی؟!!!، وای ، چیکار کنم
ا.ت از زمین پاشد
ا.ت :خوبم
یونا: وای دختر چرا هرچی میشه میگی خوبم
ا.ت : چون واقعاً خوبم
یونا : مطمئنی؟
ا.ت:اوهوم
یونا اوت رو بغل کرد
ا.ت شروع کرد به گریه کردن
یونا:اشکالی داره، درست میشه
ا.ت:خیلی وقته منتظرم درست بشه
یونا:هیچی نیست،اشکالی نداره
کوک از پشت در داشت صدای گریه های ا.ت رو میشنید
ا.ت انقد گریه کرد که خوابید
یونا ا.ت رو آروم گذاشت رو تخت خودشم رفت خوابید
یک ماه گذشت
ا.ت تقریباً حالش خوب شده بود
ا.ت داشت اتاق کوک و تمیز میکرد
کوک اومد
کوک:یاه،واقعا تو یه روانی
ا.ت:بله ممنونم
ا.ت پاشد رفت
کوک باداد:یاه،مثلا میخوای من و حرص بدی
ا.ت:خیلی تو مخی اید،میدونستید؟
کوک:به من گفتی تو مخی عوضی😳
ا.ت گذاشت رفت و به کوک اهمیتی نداد
کوک:یاه ، با توعم
ا.ت:من حوصله ندارم،میشه بس کنید
کوک یه سیلی به ا.ت زد ا.ت افتاد زمین
ا.ت پاشد بی اهمیت موهاش و داد زیر گوشش رفت
کوک:این دختر چشه
ا.ت رفت اتاقش نشست
ا.ت:اوففف، هرچیه ازاین ترس ندارم تو خیابون بمونم و اجاره خونم عقب بمونه
یونا اومد
یونا:عو😧،صورتت چی شده؟🧐
ا.ت:هیچی ،رئیس بهم سیلی زده
یونا: یاه،جونگکوک واقعا دیوونس
ا.ت:اوم
کوک اومد داخل اتاق
یونا پاشد تا کمر خم شد و عذر خواهی کر
ا.ت اصلا به کوک نگاهم نکرد
کوک:نمیخوای عذر خواهی کنی ؟
ا.ت:واسه چی اونوقت
کوک:به من گفتی دیوونه
ا.ت:نیستی؟
کوک:خیلی پررویی
ا.ت:همچنین
کوک:چی گفتی
ا.ت:گفتم توعم پررویی
کوک:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:نفهمم چه غلطی میخوای انجام بدی
کوک از موهای ا.ت گرفت
کوک:الان اینجا من رئیس توعم، بفهم ،وگرنه به گ.ا میری ، فهمیدی؟
ا.ت:به درک سیاه
کوک ا.ت رو هول داد زمین
کوک:دختره ی هرزه
کوک رفت یونا دوید از دست ا.ت گرفت
یونا:خوبی؟!!!، وای ، چیکار کنم
ا.ت از زمین پاشد
ا.ت :خوبم
یونا: وای دختر چرا هرچی میشه میگی خوبم
ا.ت : چون واقعاً خوبم
یونا : مطمئنی؟
ا.ت:اوهوم
یونا اوت رو بغل کرد
ا.ت شروع کرد به گریه کردن
یونا:اشکالی داره، درست میشه
ا.ت:خیلی وقته منتظرم درست بشه
یونا:هیچی نیست،اشکالی نداره
کوک از پشت در داشت صدای گریه های ا.ت رو میشنید
ا.ت انقد گریه کرد که خوابید
یونا ا.ت رو آروم گذاشت رو تخت خودشم رفت خوابید
۵.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.