fiction romantic hatred part 7
fiction romantic hatred part 7
سوجون به ا.ت زنگ زد
سوجون:ا.ت شی ، ساجانگنیم «رئیس» گفتن بیای حیاط
ا.ت:الان میام
ا.ت رفت حیاط دید یه دختر رو زمین از حال رفته دهنشو با چسب بستن دست و پاشم و طناب بستن
ا.ت:ایگه بویا؟«این چیه»
سوجون:دختریه که رئیس گفته بود واسش بیاریم
ا.ت:جونگ کوکی چینجا میچین یا«جونگ واقعا دیوونس»
ا.ت رفت اتاق کوک
ا.ت:یاه میچین سیرِگی«هی دیوونه آشغال»
کوک:چته وحشی ترسیدم
ا.ت:من و بدبختم کردی بستت نبود حالا یکی دیگه روآوردی؟ !!!!
کوک:تو کار من دخالت نکن
ا.ت:تو انسانی؟
کوک:آره
ا.ت یه لبخند عجیب زد رفت پایین
ا.ت:دختره کجاست
سوجون:زیرزمین
ا.ت کلید زیر زمین و از سوجون گرفت رفت زیرمین
دختره به هوش اومده بود
ا.ت دوید سمتش
ا.ت :حالت خوبه؟!
دختره:ش.ش.شما کی هستید
ا.ت:من!،من ا.ت عم
دختره:و.و.واسه چی من و آوردید اینجا
ا.ت:من نیاوردمت،یه آشغال عوضی آوردتت
دختره:م.م.من میترسم
ا.ت:نترس،کمکت میکنم از اینجافرار کنی ..
کوک یهو اومد داخل زیر زمین
کوک:چه غلطی داری میکنی
ا.ت:ولش کن بره،هرکاری بخوای واست انجام میدم
کوک:هرکاری؟
ا.ت:آره،هرکاری
کوک:این کیه توعه که اینهمه واسش دست و پا میزنی؟
ا.ت:من اصلا اسمشم نمیدونم؛فقط نمیخوام مثل من به گ✨ا بره
کوک:باشه ولش میکنم بره ولی توعم رو حرفت بمون
ا.ت:دیگه دخترای جوونه و نیار،هرچقدر میخوای واست کار میکنم.
کوک:به توچه آخه
ا.ت:فقط بگو باشه یا نه
کوک:باشه
کوک اون دختره رو برگردوند به تسان
کوک به ا.ت زنگ زد گفت بدون آسانسور بیا دفتر من
ا.ت رفت طبقه آخر(دفتر کوک)
ا.ت داشت نفس نفس میزد چون خب از 28 طبقه رفته بود بالا و جون نداشت
کوک:چقدر نفس نفس زدن بهت میاد،قراره این صحنه رو زیاد ببینم؛خب صدات کردم بهت بگم بیای باهم کار کنیم
ا.ت :چ.چی😮💨؟
کوک:کر شدی؟
ا.ت:باکی کار کنم
کوک چپ و راستش و نگاه کرد با انگشتش خودش و نشون داد
ا.ت:خوبی؟
کوک:آره، نگرانم شدی ؟
ا.ت:نه ، اگه خل تر از قبلت بشی هممون به فنا میریم
سوجون به ا.ت زنگ زد
سوجون:ا.ت شی ، ساجانگنیم «رئیس» گفتن بیای حیاط
ا.ت:الان میام
ا.ت رفت حیاط دید یه دختر رو زمین از حال رفته دهنشو با چسب بستن دست و پاشم و طناب بستن
ا.ت:ایگه بویا؟«این چیه»
سوجون:دختریه که رئیس گفته بود واسش بیاریم
ا.ت:جونگ کوکی چینجا میچین یا«جونگ واقعا دیوونس»
ا.ت رفت اتاق کوک
ا.ت:یاه میچین سیرِگی«هی دیوونه آشغال»
کوک:چته وحشی ترسیدم
ا.ت:من و بدبختم کردی بستت نبود حالا یکی دیگه روآوردی؟ !!!!
کوک:تو کار من دخالت نکن
ا.ت:تو انسانی؟
کوک:آره
ا.ت یه لبخند عجیب زد رفت پایین
ا.ت:دختره کجاست
سوجون:زیرزمین
ا.ت کلید زیر زمین و از سوجون گرفت رفت زیرمین
دختره به هوش اومده بود
ا.ت دوید سمتش
ا.ت :حالت خوبه؟!
دختره:ش.ش.شما کی هستید
ا.ت:من!،من ا.ت عم
دختره:و.و.واسه چی من و آوردید اینجا
ا.ت:من نیاوردمت،یه آشغال عوضی آوردتت
دختره:م.م.من میترسم
ا.ت:نترس،کمکت میکنم از اینجافرار کنی ..
کوک یهو اومد داخل زیر زمین
کوک:چه غلطی داری میکنی
ا.ت:ولش کن بره،هرکاری بخوای واست انجام میدم
کوک:هرکاری؟
ا.ت:آره،هرکاری
کوک:این کیه توعه که اینهمه واسش دست و پا میزنی؟
ا.ت:من اصلا اسمشم نمیدونم؛فقط نمیخوام مثل من به گ✨ا بره
کوک:باشه ولش میکنم بره ولی توعم رو حرفت بمون
ا.ت:دیگه دخترای جوونه و نیار،هرچقدر میخوای واست کار میکنم.
کوک:به توچه آخه
ا.ت:فقط بگو باشه یا نه
کوک:باشه
کوک اون دختره رو برگردوند به تسان
کوک به ا.ت زنگ زد گفت بدون آسانسور بیا دفتر من
ا.ت رفت طبقه آخر(دفتر کوک)
ا.ت داشت نفس نفس میزد چون خب از 28 طبقه رفته بود بالا و جون نداشت
کوک:چقدر نفس نفس زدن بهت میاد،قراره این صحنه رو زیاد ببینم؛خب صدات کردم بهت بگم بیای باهم کار کنیم
ا.ت :چ.چی😮💨؟
کوک:کر شدی؟
ا.ت:باکی کار کنم
کوک چپ و راستش و نگاه کرد با انگشتش خودش و نشون داد
ا.ت:خوبی؟
کوک:آره، نگرانم شدی ؟
ا.ت:نه ، اگه خل تر از قبلت بشی هممون به فنا میریم
۵.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.