دختر بچه ای تنها در کوچه ای تاریک اشک میریخت...
دختر بچه ای تنها در کوچه ای تاریک اشک میریخت...
پیرزنی اتفاقی از انجا رد می شد و اشک ریختن ان دختر بچه را دید...
و به ان گفت به ستاره ات نگاه کن و به او بگو از چی خسته ای
غافل از اینکه دختر بچه برای مرگ ستاره اش اشک میریخت
_بر اساس واقعیت
پیرزنی اتفاقی از انجا رد می شد و اشک ریختن ان دختر بچه را دید...
و به ان گفت به ستاره ات نگاه کن و به او بگو از چی خسته ای
غافل از اینکه دختر بچه برای مرگ ستاره اش اشک میریخت
_بر اساس واقعیت
۳.۳k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.