انتقام سخت p6
انتقام سخت p6
از زبان ات
ساعت ۸شب بود روی مبل نشسته بودم و به هانیل که جلوم روی فرش داشت با اسباب بازی هاش بازی میکرد نگاه میکردم دستمو دراز کردم و یکمی از قهوه ی تلخم خوردم که صدای زنگ خونه اومد خدمتکار رفت باز کرد که از صداشفهمیدم تهیونگه رفتم جلو در و رو ب خدمتکار کردم و گفتم ایشن پدر هانیل هستن از این بع بعد هر وقت خواست میتونه بیاد اینجا
خدمتکار: چشم خانم
رو ب تهیونگ کردم و گفتم
+سلام اقای کیم
_اقای کیم....!؟ قبله که ته ته بودم
+خودت هم داری میگی قبلا
مه صدای گریه ی هانیل اومد تهیونگ با چشمای گرد شده گفت
_اون واقعا بچه ی منه
+اره بیا داخل تو حال داره بازی میکنه
تهیونگ رفت داخل و با دیدن هانیل که روی فرش نشسته بود اشک تو چشماش جمع شد رفت جلو بغلش کرد موهاشو بو کرد و گفت
_بوی ترو میده
+مادرشم دیگه
چند ساعت بعد
از زبان ات
به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۰نیم رو ب تهیونگ کردم که دیدم غرق در بازی با هانیله ی لبخند ریز کردم و گفتم
+اقای کیم دیگه دیر شده همسرتون منتظره خونه
_ام اوکی من میرم فردا بازم میام
+ام راستی من فردا کار دارم ی چند ساعت هانیل رو میارم پیشت تو که شرکت نمیری چون روزای سه شنبه نمیری
_پس هنوز یادته
+من ۱سال باهات زندگس کردم ها مثلا حالا بیارم هانیل رو پدر بزرگش و مادر بزرگش رو هم میبینه
_اوکی بیار من دیگه میرم بای
+اهوم بای
که تهیونگ اومد جلو و بغلم کرد و رفت زیر لب بهش ی فحشاب دار گفتم
از زبان تهیونگ.رفتم خونه و به اهالی خونه گفتم جمع شن تو حال همه اومدن که گفتم
_خب مامان بابا یونا من و ات از هم ۲ساله جدا شدیم ولی من تازه فهمیدم ات ازم ی بچه داره و الان از پیش ات میام اسم بچم هانیل و ی دختره
مادر تهیونگ:چی داری میگی تو
پدر تهیونگ:مادرت راس میگه اگه بچه ی توعه چرا الان بهت گفته شایدم بچه یکی دیگس
_نه پدرم ازمایش DNA اش رو دیدم
☆ته داری میگی الان با ات قراره حرف بزنی و رفت امد داشته باشی
_اره
و اینم بگم ات فردا هانیل رو میاره اینجا برای چند ساعت میره به کاراش میرسه و میاد میبرتش از همه تون میخوام با ات خوب رفتار کنین و با بچم
از زبان ات
ساعت ۸شب بود روی مبل نشسته بودم و به هانیل که جلوم روی فرش داشت با اسباب بازی هاش بازی میکرد نگاه میکردم دستمو دراز کردم و یکمی از قهوه ی تلخم خوردم که صدای زنگ خونه اومد خدمتکار رفت باز کرد که از صداشفهمیدم تهیونگه رفتم جلو در و رو ب خدمتکار کردم و گفتم ایشن پدر هانیل هستن از این بع بعد هر وقت خواست میتونه بیاد اینجا
خدمتکار: چشم خانم
رو ب تهیونگ کردم و گفتم
+سلام اقای کیم
_اقای کیم....!؟ قبله که ته ته بودم
+خودت هم داری میگی قبلا
مه صدای گریه ی هانیل اومد تهیونگ با چشمای گرد شده گفت
_اون واقعا بچه ی منه
+اره بیا داخل تو حال داره بازی میکنه
تهیونگ رفت داخل و با دیدن هانیل که روی فرش نشسته بود اشک تو چشماش جمع شد رفت جلو بغلش کرد موهاشو بو کرد و گفت
_بوی ترو میده
+مادرشم دیگه
چند ساعت بعد
از زبان ات
به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۰نیم رو ب تهیونگ کردم که دیدم غرق در بازی با هانیله ی لبخند ریز کردم و گفتم
+اقای کیم دیگه دیر شده همسرتون منتظره خونه
_ام اوکی من میرم فردا بازم میام
+ام راستی من فردا کار دارم ی چند ساعت هانیل رو میارم پیشت تو که شرکت نمیری چون روزای سه شنبه نمیری
_پس هنوز یادته
+من ۱سال باهات زندگس کردم ها مثلا حالا بیارم هانیل رو پدر بزرگش و مادر بزرگش رو هم میبینه
_اوکی بیار من دیگه میرم بای
+اهوم بای
که تهیونگ اومد جلو و بغلم کرد و رفت زیر لب بهش ی فحشاب دار گفتم
از زبان تهیونگ.رفتم خونه و به اهالی خونه گفتم جمع شن تو حال همه اومدن که گفتم
_خب مامان بابا یونا من و ات از هم ۲ساله جدا شدیم ولی من تازه فهمیدم ات ازم ی بچه داره و الان از پیش ات میام اسم بچم هانیل و ی دختره
مادر تهیونگ:چی داری میگی تو
پدر تهیونگ:مادرت راس میگه اگه بچه ی توعه چرا الان بهت گفته شایدم بچه یکی دیگس
_نه پدرم ازمایش DNA اش رو دیدم
☆ته داری میگی الان با ات قراره حرف بزنی و رفت امد داشته باشی
_اره
و اینم بگم ات فردا هانیل رو میاره اینجا برای چند ساعت میره به کاراش میرسه و میاد میبرتش از همه تون میخوام با ات خوب رفتار کنین و با بچم
۱۰.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.