انتقام سخت p۸
انتقام سخت p۸
چند روز گذشته و من با تهیونگ خیلی رفت امد داشتم امروز ب ی مهمونی دعوت شدم از طرف شرکت هست هانیل رو سپردم دست پرستار بچه و. رفتم مهمونی
از زبان یونا
از وقتی ات اومده تهیونگ بام سرد شده باید ادبش کنم امروز ات و تهیونگ ب ی مهمونی دعوتم منم همین طور شب یواشکی رفتم ترمز ماشین ات رو خراب کردم که تهیونگ یهو صدام کرد
_اماده ای
☆اره
_اوکی بریم
☆چطور شدم
_ام اوکی زود باش دیرمون میشه
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مهمونی
از زبان ات
داشت دیرم میشد پس گاز دادم که یهو جاو ی پیچ بود هر چقد ترمز گرفتم نگرفت که یهو..
از زبان تهیونگ
مهمونی شروع شده بود و هنوز ات نیومده بود نگرانش شدم هر چقد بهش زنگ میزم ج نمیداد که یهو ی اخبار تو تلوزیون مهمونی باز شد
& امروز ساعته ۷:۶ دقیقه در جاده.... یک تصادف دیده شده رانندش زن بود به اسم لی ات زن ۲۹ساله به گفته پلیس ها او از سخره پایین افتاده است با ماشین و خیلی بد مجروه شده او سریعن به بیمارستان منتقل شده است
با شنیدن حرف های اخبار دویدم سمت در رفتم سوار ماشین شدم و با سرعت رفتم بیمارستان
وقتی رسیدم داشتن میبردنش اتاق عمل همه جاش زخم بود و غرق در خون بود قلبم برا ی لحظه نتپید افتادم. رو زانوهام و به در بسته شده ی رو به روم نگه کردم
چند روز گذشته و من با تهیونگ خیلی رفت امد داشتم امروز ب ی مهمونی دعوت شدم از طرف شرکت هست هانیل رو سپردم دست پرستار بچه و. رفتم مهمونی
از زبان یونا
از وقتی ات اومده تهیونگ بام سرد شده باید ادبش کنم امروز ات و تهیونگ ب ی مهمونی دعوتم منم همین طور شب یواشکی رفتم ترمز ماشین ات رو خراب کردم که تهیونگ یهو صدام کرد
_اماده ای
☆اره
_اوکی بریم
☆چطور شدم
_ام اوکی زود باش دیرمون میشه
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مهمونی
از زبان ات
داشت دیرم میشد پس گاز دادم که یهو جاو ی پیچ بود هر چقد ترمز گرفتم نگرفت که یهو..
از زبان تهیونگ
مهمونی شروع شده بود و هنوز ات نیومده بود نگرانش شدم هر چقد بهش زنگ میزم ج نمیداد که یهو ی اخبار تو تلوزیون مهمونی باز شد
& امروز ساعته ۷:۶ دقیقه در جاده.... یک تصادف دیده شده رانندش زن بود به اسم لی ات زن ۲۹ساله به گفته پلیس ها او از سخره پایین افتاده است با ماشین و خیلی بد مجروه شده او سریعن به بیمارستان منتقل شده است
با شنیدن حرف های اخبار دویدم سمت در رفتم سوار ماشین شدم و با سرعت رفتم بیمارستان
وقتی رسیدم داشتن میبردنش اتاق عمل همه جاش زخم بود و غرق در خون بود قلبم برا ی لحظه نتپید افتادم. رو زانوهام و به در بسته شده ی رو به روم نگه کردم
۱۰.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.