می خواستیم باران ببارد

می خواستیم باران ببارد
و بی هواتر از همیشه
دل به زمزمه ی بودنمان بسپاریم
چترها را به فراموشی
دستانمان را به لطافتی محض
و نفس هایمان را
آنگونه رها سازیم
که هیچ نگاهی ما را نخواند
و دور می شدیم
آنقدر دور
که دست هیچ حادثه ای
گریبان تنهایی مان را نفشارد
و از عطر بودنمان
شمعدانی ها و رازقی ها
بی پروا برویَند
و افسوس
حالا از ما
و از آن ‌همه رویای دوردست
تنها کوچه ای ست خالی
و اندک... خیالی
و اندک... بغضی
و اندک... نگاهی
کدام مسیر را رو به ویرانگی ها گم کرده ایم؟؟؟
و باران‌‌ را
و هوای بی هوای بودنمان را........
دیدگاه ها (۴۷)

شب که می شود برای ستاره ها از عشقمان بگواز بوسه های یواشکی ا...

با دهانت شعر گفتم، گاه هم بوسیدمتوقت شادی گریه کردم، وقت غم ...

‌این روزها ، خیلی از مامبتلا به بیماری عجیبی شده ایم به نام ...

وقتی صدایم.دست هایمقلبم چشم هایماز آمدنت نا امید شدبا تمام و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط