🍀💛 جهیزیه خانم جان ساده بود درست مثل خودش
🍀💛 جهیزیه خانم جان ساده بود درست مثل خودش
اما زندگیشون پر از صفا بود
مثل خودش ،
مثل پیراهن گلریزش ،
مثل تمام پخت و پزهایش .
چای را ساده دم می کرد .
بدون هیچ عطری جز عطر خود چای .
بدون هل ، دارچین ، زعفران یا گلاب .
ساده ، باب دل آقاجان .
تا عطر ، طعم و رنگ چای دلچسب شود .
همیشه کنار کتری و قوری چای روی اجاق
یک پیش دستی گلسرخی
و دو قاب دستمال سفید دست دوز مهیا
می گذاشت .
با یک قاب دستمال دست دوز قوری را بلند می کرد
رادیوی قدیمی قشنگشو روشن میکرد
در اتاق رو باز میزاشت رو به حیاط میگفت «در که بسته میشه قلبم میگیره»….
استکان ها را لب به لب پر می کرد .
ریختن چای با خانم جان بود
و
بلند کردن سینی چای با آقاجان .
آقاجان از آشپزخانه تا ایوان قربان صدقه دستان خانم جان می رفت
و
خانم جان دستانش را تکیه می داد به شانه های آقاجان و نم نمک دوش به دوش آقاجان قدم بر می داشت .
نگاهش می کرد و می خندید .
ساده بود....🍀💛
اما زندگیشون پر از صفا بود
مثل خودش ،
مثل پیراهن گلریزش ،
مثل تمام پخت و پزهایش .
چای را ساده دم می کرد .
بدون هیچ عطری جز عطر خود چای .
بدون هل ، دارچین ، زعفران یا گلاب .
ساده ، باب دل آقاجان .
تا عطر ، طعم و رنگ چای دلچسب شود .
همیشه کنار کتری و قوری چای روی اجاق
یک پیش دستی گلسرخی
و دو قاب دستمال سفید دست دوز مهیا
می گذاشت .
با یک قاب دستمال دست دوز قوری را بلند می کرد
رادیوی قدیمی قشنگشو روشن میکرد
در اتاق رو باز میزاشت رو به حیاط میگفت «در که بسته میشه قلبم میگیره»….
استکان ها را لب به لب پر می کرد .
ریختن چای با خانم جان بود
و
بلند کردن سینی چای با آقاجان .
آقاجان از آشپزخانه تا ایوان قربان صدقه دستان خانم جان می رفت
و
خانم جان دستانش را تکیه می داد به شانه های آقاجان و نم نمک دوش به دوش آقاجان قدم بر می داشت .
نگاهش می کرد و می خندید .
ساده بود....🍀💛
۹.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳