نوازشت که میکند تو را که تنگ در آغوش میگیرد لبانت را

نوازشت که می‌کند، تو را که تنگ در آغوش می‌گیرد، لبانت را که می‌نوشد، انگشتانش که روی مهره‌های کمرت راه می‌روند، در بوسه‌های بی‌وقت، در فیلم دیدن‌ها، در سعدی‌خواندن‌ها، در تنانگی ملتهب قبل از برآمدن نور صبح شهریور، هرجا که دوستت دارد، هرجا که دوستش داری، مرا به یاد بیاور که از تو خداوندی پرستیدنی ساختم با کلماتم که تمام گنجم بود، و با دستانم که زائران بدنت بودند، و با مرگ باشکوهم در خداحافظی‌ای که زنده‌ات کرد، و با نورهای رنگی روز که به تو بخشیدم تا مقیم صبور تاریکی باشم، و ساده و ساکت گم شدم در گم‌شدنِ لذت تماشای ماه در شب‌های کوهستان که یادت دادم تا یادش بدهی.

ای رفته بر باد که از یاد نمی‌روی، کسی تو را از من نخواهدگرفت، چرا که من به تو آغشته‌ام چنان که پاییز به نارنجی، و زمستان به برف، و عشق به رنج و مدارا. من بخشی از تاریخ تو هستم، حتی اگر از تمام کتابهای درسی کودکانت حذفم کنی، ای زیباترین ستمگر.

"تُنْسی کانک لم تکن." بله، حتی تو با تمام زیبایی و شکوهت از یاد می‌روی چنان که گویی هرگز نبوده‌ای. اما من مثل تمام این هزاران سال، روح سرگردان غارهای متروکم و روی دیوارها تو را ای خورشیدِ گریزان می‌کشم، تا کسی از یاد نبرد روز اگر بود تو بودی، و نور اگر بود تو بودی، حتی وقتی نبودی.

حقیقت دارد. خود را فراموش کرده‌ام و می‌دانم تو را از یاد نخواهم‌برد، چرا که این دلقک خسته، مرگ خود را بسیار دوست می‌دارد. حالا مست برقص و بلند بخند و آتش به پا کن، که این‌جا همیشه صبح روز سرد رفتن توست...
دیدگاه ها (۷)

زندگی بدهکار است بهآنهایی که بسیار دویدند و نرسیدند.آنهایی ک...

و عمقِ عشق، ‌هیچ‌گاه شناخته نمی‌شود؛مگر در زمان جدایی....

-این نامه آخرمه واسه تو. باس جمع کنیم بریم از این آسایشگاه، ...

کدام رنج عظیم تر است؟ نمی دانم. این که ندیده باشمت و هرگز نف...

چپتر ۱۴ _ تولد سایه، مرگ نورداخل محفظه شیشه ای.نفس های بریده...

منم هی مجبورم بیام اینجا بگم ملت قبلاااااانم توضیح دادم !!ول...

وقتی دلم گرفته به تو فکر میکنم وقتی خوشحالم به تو فکر میکنم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط