من و تو زمانی آنگونه یکدیگر را دوست داشتیم ، که دیگر جایی
من و تو زمانی آنگونه یکدیگر را دوست داشتیم ، که دیگر جایی برای دوست داشتن دیگر انسان ها نبود ،
اما حال....فقط به تو نگاه میکنم و میبینم که چگونه قاطعانه در حال ترک کردن من هستی ،
درک نمیکنم ، آخر اگر من را دوست داشتی ، چگونه من را ترک میکنی ؟
به جای خواندن چیز هایی که باید ، بخوانم ؛ نشسته ام و به کلماتی که برای من تایپ کرده ای مینگرم ):
تمامش قلبم را میفشارد ، و چشمان من تا چند دقیقه روی هر کلمه ای که به معنای ترک کردن من است قفل میشود.
به من بگو ، کتاب خاطراتم که تمامش از نام تو پر است را چه کنم ؟
به من بگو چرا وقتی تنها کسی بودی که از درد هایم خبر داشتی ، وقتی تنها کسی بودی که به تو از ترک شدنم توسط دیگر آدمیزاد ها میگفتم ، وقتی تنها کسی بودی که به تو گفتم که در نبود کسی که به او " کمتر ازتو " وابسته بودم چه ها که نشد ؛ چرا مرا ترک کردی ؟
میگویی نکردی ؟
میگویی کسی جایم را پر نکرده است ؟
خودت هم میدانی من ترک شده ام ،
میدانی دیگر حوصله با من بودن را نداری ،
میدانی ،
میدانی ولی باز هم انکار میکنی ،
ولی من هنوز امید دارم که کتاب را به تو بدهم ، هنوز امید دارم که گردنبند ارزشمندم را به هنگام آسمانی شدن به گردن تو بیندازم ، هنوز امید دارم به من اجازه بدهی که به تو زنگ بزنم ، هنوز امید دارم که هنگام گریه کردن برای تو به تو زنگ بزنم و فقط گریه کنم و تو حتی فقط گوش بدهی ، هنوز امید دارم که یک شب را در کنار تو سپری کنم ، هنوز امید دارم (:
هنوز....
*اینو خودم نوشتم ، از کتابی برنداشتم
اما حال....فقط به تو نگاه میکنم و میبینم که چگونه قاطعانه در حال ترک کردن من هستی ،
درک نمیکنم ، آخر اگر من را دوست داشتی ، چگونه من را ترک میکنی ؟
به جای خواندن چیز هایی که باید ، بخوانم ؛ نشسته ام و به کلماتی که برای من تایپ کرده ای مینگرم ):
تمامش قلبم را میفشارد ، و چشمان من تا چند دقیقه روی هر کلمه ای که به معنای ترک کردن من است قفل میشود.
به من بگو ، کتاب خاطراتم که تمامش از نام تو پر است را چه کنم ؟
به من بگو چرا وقتی تنها کسی بودی که از درد هایم خبر داشتی ، وقتی تنها کسی بودی که به تو از ترک شدنم توسط دیگر آدمیزاد ها میگفتم ، وقتی تنها کسی بودی که به تو گفتم که در نبود کسی که به او " کمتر ازتو " وابسته بودم چه ها که نشد ؛ چرا مرا ترک کردی ؟
میگویی نکردی ؟
میگویی کسی جایم را پر نکرده است ؟
خودت هم میدانی من ترک شده ام ،
میدانی دیگر حوصله با من بودن را نداری ،
میدانی ،
میدانی ولی باز هم انکار میکنی ،
ولی من هنوز امید دارم که کتاب را به تو بدهم ، هنوز امید دارم که گردنبند ارزشمندم را به هنگام آسمانی شدن به گردن تو بیندازم ، هنوز امید دارم به من اجازه بدهی که به تو زنگ بزنم ، هنوز امید دارم که هنگام گریه کردن برای تو به تو زنگ بزنم و فقط گریه کنم و تو حتی فقط گوش بدهی ، هنوز امید دارم که یک شب را در کنار تو سپری کنم ، هنوز امید دارم (:
هنوز....
*اینو خودم نوشتم ، از کتابی برنداشتم
۱۰.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.