جمعهها انگار از تقویم آدمها جداست

جمعه‌ها انگار از تقویمِ آدم‌ها جداست
ساکت و آرام و راکد
فارغ از آزردگی
جمعه می‌آید که جانی تازه گردد
در دل این روزگار بی‌مروت
در دل این زندگی
جمعه می‌آید که از خاطر نباید برد این‌ها را
هنوز آغوش هست
هنوز آدم به شوق بوسه‌ای حرفی نوازش‌های محبوبی
هنوز از یاد لبخندی
سراپا شور می‌گردد
چرا غم
آدمی با بی‌خیالی در مصاف زندگی
در اوج باران‌های غم
پر شور می‌گردد
چرا غم
ماهِ بی‌تابم نمی‌بینی
هنوز آغوش هست نرگس صرافیان طوفان
دیدگاه ها (۰)

گاهی میانِ خلوتِ جمعیا در انزوای خویشموسیقیِ نگاهِ تو را گوش...

مرا عظیم‌تر از اینآرزویی نمانده استکه به جُستجوی فریادی گم‌ش...

ناشناسی درون سینه منپنجه بر چنگ و رود می‌سایدهمره نغمه‌های م...

کاش دلخوشی‌ها بسیار بود و جادوی احساسات و عشق، میان تمام آدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط