Psycho killerقاتل روانی
Psycho killer(قاتل روانی)
Part 34
سوفیا همین که میخواست دست جیمین بگیرد و راهی اداره پلیس بشه با حرفی که جیمین زد سرجاش ایستاد
جیمین : مامان و بابام .....هق....اونا....هق...... مردن....
جیمین به یاد اون لحظات سخت شروع به گریه کردن کرد و اشکاش تند تند بر روی گونه هایش می ریختند تا اینکه با اغوش گرم و نرم سوفیا اشکاش شدت گرفتن و بلند بلند گریه می کرد طوری گریه می کرد که حتی سنگدل ترین ادما هم دلشون به حال پسر کوچولو میسوخت
سوفیا جیمین از خودش جدا کرد و تند تند اشکاش پاک کرد و گفت
سوفیا : هی چیزی نیست منو نگاه کن چیزی نیست تموم شده باش من پیشتم من کنارتم تنها نیستی باش اروم باش ...اروم......
همین کلمات خودش بهترین راه برای اروم کردن بود ...... تنها نیستی ....... من پیشتم .......
جیمین با شنیدن این حرفا ارومتر گرفت و حالا دیگر خبری از اشک ریختن نبود اما هر از گاهی هق هق میکرد روبه سوفیا و لمبرت کرد و گفت
جیمین : خانم مهربونه ...... خانم خوشگله لطفا بزارید اینجا بمونم هر کاری بگید براتون انجام میدم فقط بزارید من اینجا بمونم خواهش میکنم
سوفیا و لمبرت نگاهی بهم کردن سپس سوفیا با لحن ملایمی روبه جیمین کرد و گفت
سوفیا : جیمین معلومه که میتونی اینجا بمونی ناسلامتی اینجا مکانی برای همچین ادمایی هست ادمایی مثل منو تو
جیمین با تعجب به سوفیا نگاه و کرد و گفت
جیمین : منو تو ......... خانم مهربونه شما هم پدر و مادرتون مرده
سوفیا : بله جیمین منم مثل تو مامان و بابام از دست دادم
سپس انگشت اشارش روبه لمبرت کرد و گفت اون خانمی که اونجا می بینی منو بزرگ کرده
جیمین نگاهش از سوفیا گرفت به لمبرت داد و گفت
جیمین : پس خانم خوشگله شما رو بزرگ کرده
سوفیا : درسته
سپس سوفیا جیمین بر روی صندلی نشوند از نگاه جیمین به ظرف شیرینی فهمید که گرسنه اس پس چندتا از اون شیرینی ها به همراه ابمیوه بر روی میز گذاشت روبه جیمین کرد و گفت
سوفیا : حتما گرسنه ای بیا اینارو بخور
جیمین با دیدن ابمیوه و شیرینی که سوفیا پیشش گذاشته بود تشکری کرد و شروع به خوردن کرد
یک ماه بعد
ادامه دارد .........
کیوتیام شرط نداریم تا عید
اما لایک و کامنت و حمایت یادتون نره 🙃❣️
Part 34
سوفیا همین که میخواست دست جیمین بگیرد و راهی اداره پلیس بشه با حرفی که جیمین زد سرجاش ایستاد
جیمین : مامان و بابام .....هق....اونا....هق...... مردن....
جیمین به یاد اون لحظات سخت شروع به گریه کردن کرد و اشکاش تند تند بر روی گونه هایش می ریختند تا اینکه با اغوش گرم و نرم سوفیا اشکاش شدت گرفتن و بلند بلند گریه می کرد طوری گریه می کرد که حتی سنگدل ترین ادما هم دلشون به حال پسر کوچولو میسوخت
سوفیا جیمین از خودش جدا کرد و تند تند اشکاش پاک کرد و گفت
سوفیا : هی چیزی نیست منو نگاه کن چیزی نیست تموم شده باش من پیشتم من کنارتم تنها نیستی باش اروم باش ...اروم......
همین کلمات خودش بهترین راه برای اروم کردن بود ...... تنها نیستی ....... من پیشتم .......
جیمین با شنیدن این حرفا ارومتر گرفت و حالا دیگر خبری از اشک ریختن نبود اما هر از گاهی هق هق میکرد روبه سوفیا و لمبرت کرد و گفت
جیمین : خانم مهربونه ...... خانم خوشگله لطفا بزارید اینجا بمونم هر کاری بگید براتون انجام میدم فقط بزارید من اینجا بمونم خواهش میکنم
سوفیا و لمبرت نگاهی بهم کردن سپس سوفیا با لحن ملایمی روبه جیمین کرد و گفت
سوفیا : جیمین معلومه که میتونی اینجا بمونی ناسلامتی اینجا مکانی برای همچین ادمایی هست ادمایی مثل منو تو
جیمین با تعجب به سوفیا نگاه و کرد و گفت
جیمین : منو تو ......... خانم مهربونه شما هم پدر و مادرتون مرده
سوفیا : بله جیمین منم مثل تو مامان و بابام از دست دادم
سپس انگشت اشارش روبه لمبرت کرد و گفت اون خانمی که اونجا می بینی منو بزرگ کرده
جیمین نگاهش از سوفیا گرفت به لمبرت داد و گفت
جیمین : پس خانم خوشگله شما رو بزرگ کرده
سوفیا : درسته
سپس سوفیا جیمین بر روی صندلی نشوند از نگاه جیمین به ظرف شیرینی فهمید که گرسنه اس پس چندتا از اون شیرینی ها به همراه ابمیوه بر روی میز گذاشت روبه جیمین کرد و گفت
سوفیا : حتما گرسنه ای بیا اینارو بخور
جیمین با دیدن ابمیوه و شیرینی که سوفیا پیشش گذاشته بود تشکری کرد و شروع به خوردن کرد
یک ماه بعد
ادامه دارد .........
کیوتیام شرط نداریم تا عید
اما لایک و کامنت و حمایت یادتون نره 🙃❣️
- ۱۳.۶k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط