فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part⁵⁵
به طرفش حرکت کرد
آورم روی زانو هاش نشست و بهش خیره شد
دستش جلو برد تا بیدارش کنه ولی با دیدن چهرهی خسته اش دست از کارش برداشت
بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت
از داخل یخچال خوراکی برداشت تا صبحانه درست کنه
" [حتما خیلی سرکار خسته شده اینقدر خوابش سنگینه] "a.t
با استشمام کردن بوی خوشمزهی چشماشو باز کرد
روی مبل نشست و به چشماشو مالید
بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت
با دیدن دختر در حال صبحانه درست کردن لبخندی زد
" صبح بخیر "jk
بدون اینکه حواسشو از کارش برداره جوابشو داد
" صبح بخیر "a.t
چیز های که درست کرده بود روی میز چید و به جئون اشاره کرد
" بشین "a.t
" بشینم؟ "jk
" اره برای تو درست کردم "a.t
" برای من؟ "jk
" گفتم شاید سرکار خسته شده باشی برات صبحانه درست کردم "a.t
" واقعا؟ هه هه ممنون (ذوق) "jk
صندلی عقب داد و نشست
" خودت چی؟نمیخوری؟ "jk
" چرا "a.t
روی صندلی نشست و سرگرم خوردن شدن
(دیگه صبحانه شون خوردن)
از پنجره بزرگ پذیرایی به هوای بارونی بیرون خیره شده بود که موبایل به زنگ در آمد
" بله؟ ... خودتت حلش کن ... کار دارم ... اگه نشد دوباره زنگ بزن ... خیلی خب باش ... چی؟ ... اینچون! ... از سئول پاشم بیام اینچون؟ دیونهی! ... عاح لعنتی ... حالا یه کاریش میکنم "jk
گوشی قطع کرد
کتش از روی مبل برداشت و به طرف در قدم برداشت
اما قبل از اینکهبخواد بره به طرف اتاق دختر رفت
در زد
در اتاق باز شد و دختر با لباس های پوشیده نمایان شد
" کجا میخوای بری؟ "jk
" عا تو هنوز اینجایی! فکر کردم رفتی "a.t
" کجا میخوای بری؟ "jk
" میخوام برن سرکار "a.t
" میخوام برم اینچون یه چند روزی نیستم ، بعد که آمدم باید باهام بیایی بیرون "jk
"خداروشکر یه چند روز از دستت راحتم "a.t
" دلم برات تنگ میشه "jk
بوسه ی بر روی پیشونی دختر زد
"مواظب خودت باش "jk
و بیرون رفت
" اینچون؟ برای چی؟ هوففف حتما کار داره دیگه "a.t
_بیمارستان_
از اتاق بیمار بیرون آمد
" مطمعن شید که بیماری خاصی نداره و وقتی مطمعن شدید عمل انجام میدیم "a.t
پرستار: بله خانم دکتر
موبایل زنگ خورد و با دیدن شمارهی 'هاری' سریع جواب داد
" به به هاری ، چطوری؟ "a.t
هاری: خوبم ا.ت تو چطوری؟
" منم به خوبی تو ، زنگ زدی؟ "a.t
هاری: مامانم حالش خوب نیست میخوام برم پیشش آلمان اونجا پیش خواهرمه منم میخوام کنارش باشم بخاطر همین یه مدت نیستم
" امید وارم زود حالش خوب شه "a.t
part⁵⁵
به طرفش حرکت کرد
آورم روی زانو هاش نشست و بهش خیره شد
دستش جلو برد تا بیدارش کنه ولی با دیدن چهرهی خسته اش دست از کارش برداشت
بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت
از داخل یخچال خوراکی برداشت تا صبحانه درست کنه
" [حتما خیلی سرکار خسته شده اینقدر خوابش سنگینه] "a.t
با استشمام کردن بوی خوشمزهی چشماشو باز کرد
روی مبل نشست و به چشماشو مالید
بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت
با دیدن دختر در حال صبحانه درست کردن لبخندی زد
" صبح بخیر "jk
بدون اینکه حواسشو از کارش برداره جوابشو داد
" صبح بخیر "a.t
چیز های که درست کرده بود روی میز چید و به جئون اشاره کرد
" بشین "a.t
" بشینم؟ "jk
" اره برای تو درست کردم "a.t
" برای من؟ "jk
" گفتم شاید سرکار خسته شده باشی برات صبحانه درست کردم "a.t
" واقعا؟ هه هه ممنون (ذوق) "jk
صندلی عقب داد و نشست
" خودت چی؟نمیخوری؟ "jk
" چرا "a.t
روی صندلی نشست و سرگرم خوردن شدن
(دیگه صبحانه شون خوردن)
از پنجره بزرگ پذیرایی به هوای بارونی بیرون خیره شده بود که موبایل به زنگ در آمد
" بله؟ ... خودتت حلش کن ... کار دارم ... اگه نشد دوباره زنگ بزن ... خیلی خب باش ... چی؟ ... اینچون! ... از سئول پاشم بیام اینچون؟ دیونهی! ... عاح لعنتی ... حالا یه کاریش میکنم "jk
گوشی قطع کرد
کتش از روی مبل برداشت و به طرف در قدم برداشت
اما قبل از اینکهبخواد بره به طرف اتاق دختر رفت
در زد
در اتاق باز شد و دختر با لباس های پوشیده نمایان شد
" کجا میخوای بری؟ "jk
" عا تو هنوز اینجایی! فکر کردم رفتی "a.t
" کجا میخوای بری؟ "jk
" میخوام برن سرکار "a.t
" میخوام برم اینچون یه چند روزی نیستم ، بعد که آمدم باید باهام بیایی بیرون "jk
"خداروشکر یه چند روز از دستت راحتم "a.t
" دلم برات تنگ میشه "jk
بوسه ی بر روی پیشونی دختر زد
"مواظب خودت باش "jk
و بیرون رفت
" اینچون؟ برای چی؟ هوففف حتما کار داره دیگه "a.t
_بیمارستان_
از اتاق بیمار بیرون آمد
" مطمعن شید که بیماری خاصی نداره و وقتی مطمعن شدید عمل انجام میدیم "a.t
پرستار: بله خانم دکتر
موبایل زنگ خورد و با دیدن شمارهی 'هاری' سریع جواب داد
" به به هاری ، چطوری؟ "a.t
هاری: خوبم ا.ت تو چطوری؟
" منم به خوبی تو ، زنگ زدی؟ "a.t
هاری: مامانم حالش خوب نیست میخوام برم پیشش آلمان اونجا پیش خواهرمه منم میخوام کنارش باشم بخاطر همین یه مدت نیستم
" امید وارم زود حالش خوب شه "a.t
۱۵.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.