half brother فصل ۲ part : 6

قلبم به شدت میتپید و احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم. با استرس زمزمه کردم منو ببخشید و به سرعت به سمت در پشتی حرکت کردم
نمیخواستم باهاش روبه رو بشم به باغ رفتم و به لاله های سرخ گل خیره شدم.
بخشی از وجودم اصلا به این توجه نداشت که جونگکوک با جونگسو رابطه ی خونی نزدیکی داره که سبب شده اون به اینجا بیاد بلکه به تنها چیزی که اهمیت می دادم و به شدت ازش واهمه داشتم این بود که اگر باهاش روبه رو شدم چیکار باید کنم و چی باید بگم نسیم هوای سردی وزید و موهام رو در هوا به حرکت در آورد به آسمون نگاه کردم و از کبودی آسمان حالم گرفته شد صدای رعد و برق کم و بیش از دور دست به گوشم می رسید
حس ششم بهم گفت که به عقب برگردم و از جدارهای فرانسوی پنجره های طبقه دوم به اتاق سابقش نگاه کنم
از پشت شیشه دیدمش جونگکوک بود
با حوله سفیدی که دور کمرش پیچیده بود از پشت شیشه به پایین و به من نگاه می کرد من همیشه پیش خودم فکر میکردم که بعد از هفت سال اون چه شکلیه ولی الان قشنگ ترین رویا هم نمیتونست اون چیزی رو که من دارم میبینم رو به تصویر بکشه
موهای شلوغ و سیاهش جاشون رو به موهای بلند مواج و وحشی داده بودند. اون عینک داشت.
حتی در عینک هم سکسی تر میشد
از اینجا هم میتونستم چشمهای خاکستریش رو از پشت شیشه ببینم اون سیگاری بین لبهاش گذاشت و میون بهت و تعجب من اون رو آتیش زد و کشید
خیلی شکه کننده بود که اون دوباره سیگار می کشید
در حالی که چشماش به صورت من دوخته شده بود دود رو از دهانش خارج میکرد لبخند نمی زد فقط با دقت به من نگاه میکرد. تنها خیره شدنش به من بدنم رو روی حالت آماده باش قرار میداد و از کنترلم خارج میکرد سرم گیج میرفت چشم هام پر از اشک بود دهانم خشک شد دستهام میلرزیدن و زانوانم سست شده و سینه هام سفت و سخت شدند و اما هیچی چیزی نمیتونه حال قلبم رو توصیف کنه و بگه
درون سینه ام چه خبر بود قبل از اینکه بتونم چیزی رو هضم کنم زنی با موهای بلوند از پشت سرش نزدیکش شد و دستهاش رو به دور کمر اون پیچید
وقتی بالاخره شجاعت لازم رو پیدا کردم وارد خونه شدم پشت میز غذا خوری نشستمو پارچ آب رو درست کنار دستم گذاشتم دهنم هنوز خشک بود. حس می کردم اتاق دور سرم می چرخد
مادرم پرسید : حالت خوبه ؟
نباید نگرانش میکردم
پس به نشانه اره سرم رو تکون دادم....
توی لیوان آب ریختم و همش رو سر کشیدم باید برای رویارویی با اون قوی میشدم
نمی تونستم به خودم اجازه بدم حال بدم رو بفهمه
اونها هنوز از پله ها پایین نیومده بودند
بعد از اینکه زن مرموز پشت شیشه ی پنجره ظاهر شد بلافاصله برگشت و از دیدم ناپدید شد چند دقیقه طول کشید تا از جای خودم تکون بخورم

سلام خوشگلای اینم از پارت جدید حمایت کنید یادتون نره
پارت هدیه لایکاتون بالا ۲۱ باشه
دیدگاه ها (۱۲۶)

half brother فصل ۲ part : 7

half brother فصل ۲ part : 8

half brother فصل ۲ part : 5

half brother فصل ۲ part : 4

📍 پارت ۲: نگاه از پشت شیشه📍 ویو: جونگ‌کوک 📍 حس غالب: «اخراج...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۰نشستم و شروع کردم به خوردناحساس م...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹⁵..و اون سریع فشار دستاش رو دورم کم کرد و ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط