مثل بوسیدن آتش، "خواستن" مادر رنج هاست. خواستن، پریشانی د
مثل بوسیدن آتش، "خواستن" مادر رنج هاست. خواستن، پریشانی دل است و بیتابی، مثل حال کودکی فقیر پشت پنجره اسباب بازی فروشی که می بیند مادر دخترک موطلایی دارد همان عروسکی را برایش می خرد که قرار بود او اگر همه فالهایش را خریدند بخرد. خواستن، رقص شبانه باد است در گندمزاری دچار حریق، زیبا و مرگبار. خواستن، اولین شکوفه های گیلاس است بر درختی تک افتاده بر تپه ای دور، در انتهای زمین. تداوم بودن، ادامه زندگی. خواستن، بیتابی بی وقفه است، دلتنگی در تمام ثانیه ها، آزردگی لبی است بی غزل مانده، دردی است مسلط بر تمام دقایق. معجون درد و شور. اکسیر توامان زندگی و مرگ.
خواستن و خواسته شدن، خواستن و خواسته نشدن، خواستن و گفتن، خواستن و دم نزدن. بعد از خواستن هر ادامه ای به جمله بدهید، درد منتشر می شود.
غمت نباشد. نهایتش این است که به دلت یاد می دهی از آتش نترسد، به فراق فکر نکند، و تازیانه های وداع را پشت بوسه ها و نوازشها نبیند. آتش را می بوسی، گُر می گیری، خاکستر می شوی. باد، غمگین و ساکت خاکسترت را می برد می نشاند روی لباس یار. دست آخر، به او می رسی. برای همیشه....
خواستن و خواسته شدن، خواستن و خواسته نشدن، خواستن و گفتن، خواستن و دم نزدن. بعد از خواستن هر ادامه ای به جمله بدهید، درد منتشر می شود.
غمت نباشد. نهایتش این است که به دلت یاد می دهی از آتش نترسد، به فراق فکر نکند، و تازیانه های وداع را پشت بوسه ها و نوازشها نبیند. آتش را می بوسی، گُر می گیری، خاکستر می شوی. باد، غمگین و ساکت خاکسترت را می برد می نشاند روی لباس یار. دست آخر، به او می رسی. برای همیشه....
۲۷.۰k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.