با حرف زدن سعی کردن حداقل کمی از دلتنگیشون رو برطرف کنن ک
با حرف زدن سعی کردن حداقل کمی از دلتنگیشون رو برطرف کنن که در اتاق زده شد و دکتر وارد اتاق شد
"آقای کیم خوشحالم که حالتون خوب شد"
تهیونگ لبخندی زد و روبه دکتر گفت
"به لطف شما واقعا ازتون ممنونم"
دکتر هم متقابلا لبخندی زد
"خواهش میکنم انجام وظیفه ولی آقای کیم از این به بعد حواستون به خودتون باشه این بار هم باید از دوستاتون تشکر کنین که شما رو زود به بیمارستان رسوندن وگرنه ممکن بود از دستتون بدیم و اگه یک بار دیگه این اتفاق افتاد کاری از دست ما برنمیاد"
تهیونگ سری به عنوان فهمیدن تکون داد با لبخن جواب دکتر رو داد
""حتما از این به بعد دیگه حواسم به خودم هست فقط من کی مرتخص میشم؟ "
"امروز رو برای اطمینان اینجا بمونید فردا میتونید برید"
دکتر بعد از تعظیم کوتاهی و رفت و تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد که چشماش از اشک پر شده بود سریع صورتش رو با دستاش گرفت و نگران لب زد
"حالت خوبه پریزاد؟ چرا بغض کردی؟"
تهیونگ تند تند پلک زد تا اشک هاش نریزن
"ببخشید قلب من ببخشید مت واقعا متاسفم زود قضاوت کردم و زود تصمیم گرفتم باعث شدم تو نابود شی واقعا متاسفم"
تهیونگ لبخند گرمی به جونگ کوک زد و گونش رو نوازش کرد
"پریزاد این بحث دیگه تموم شده دیگه حرفی در این باره نزن"
جونگ کوک خودش رو توی آغوش تهیونگ جا داد و آروم زمزمه کرد
"دوستت دارم"
"ولی من میپرستمت پریزاد"
*سه سال بعد*
"جیا بیا اینجا"
جونگ کوک همونطور که دنبال دخترکش میرفت گفت
"نمیخوام نمیخوام من دوست ندالم غذا بخولم"
جیا همونطور که به طرف پدرش میدوید و از دست اون یکی پدرش فرار میکرد گفت
تهیونگ با لبخند شیرینی دخترش رو بغل کرد و با لحن مهربونی گفت
"جیا خوشگل بابا ببین جیوون هم داره غذاش رو میخوره توهم بخور دیگه"
جیا به سمت داداشش رفت و پیشش نشست و آروم شروع به خوردن کرد
جونگ کوک که از دویدن دنبال جیا حسابی خسته شده بود به طرف تهیونگ رفت
"من یه ساعته دارم دنبالش میدوم چجوری راضیش کردی؟"
"فقط گفتم بره غذا بخوره"
"خب بیا ماهم بریم"
تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفت و بوسه ی سطحی به لباش زد و با پریزادش به سمت دختر سه ساله و پسر سیزده سالشون رقتن درسته هیچ کدوم بچه ی واقعی خودشون نبودن ولی واقعا اونارو دوست داشتن و زندگی خیلی خوبی باهم داشتن
"پایان"
"آقای کیم خوشحالم که حالتون خوب شد"
تهیونگ لبخندی زد و روبه دکتر گفت
"به لطف شما واقعا ازتون ممنونم"
دکتر هم متقابلا لبخندی زد
"خواهش میکنم انجام وظیفه ولی آقای کیم از این به بعد حواستون به خودتون باشه این بار هم باید از دوستاتون تشکر کنین که شما رو زود به بیمارستان رسوندن وگرنه ممکن بود از دستتون بدیم و اگه یک بار دیگه این اتفاق افتاد کاری از دست ما برنمیاد"
تهیونگ سری به عنوان فهمیدن تکون داد با لبخن جواب دکتر رو داد
""حتما از این به بعد دیگه حواسم به خودم هست فقط من کی مرتخص میشم؟ "
"امروز رو برای اطمینان اینجا بمونید فردا میتونید برید"
دکتر بعد از تعظیم کوتاهی و رفت و تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد که چشماش از اشک پر شده بود سریع صورتش رو با دستاش گرفت و نگران لب زد
"حالت خوبه پریزاد؟ چرا بغض کردی؟"
تهیونگ تند تند پلک زد تا اشک هاش نریزن
"ببخشید قلب من ببخشید مت واقعا متاسفم زود قضاوت کردم و زود تصمیم گرفتم باعث شدم تو نابود شی واقعا متاسفم"
تهیونگ لبخند گرمی به جونگ کوک زد و گونش رو نوازش کرد
"پریزاد این بحث دیگه تموم شده دیگه حرفی در این باره نزن"
جونگ کوک خودش رو توی آغوش تهیونگ جا داد و آروم زمزمه کرد
"دوستت دارم"
"ولی من میپرستمت پریزاد"
*سه سال بعد*
"جیا بیا اینجا"
جونگ کوک همونطور که دنبال دخترکش میرفت گفت
"نمیخوام نمیخوام من دوست ندالم غذا بخولم"
جیا همونطور که به طرف پدرش میدوید و از دست اون یکی پدرش فرار میکرد گفت
تهیونگ با لبخند شیرینی دخترش رو بغل کرد و با لحن مهربونی گفت
"جیا خوشگل بابا ببین جیوون هم داره غذاش رو میخوره توهم بخور دیگه"
جیا به سمت داداشش رفت و پیشش نشست و آروم شروع به خوردن کرد
جونگ کوک که از دویدن دنبال جیا حسابی خسته شده بود به طرف تهیونگ رفت
"من یه ساعته دارم دنبالش میدوم چجوری راضیش کردی؟"
"فقط گفتم بره غذا بخوره"
"خب بیا ماهم بریم"
تهیونگ دست جونگ کوک رو گرفت و بوسه ی سطحی به لباش زد و با پریزادش به سمت دختر سه ساله و پسر سیزده سالشون رقتن درسته هیچ کدوم بچه ی واقعی خودشون نبودن ولی واقعا اونارو دوست داشتن و زندگی خیلی خوبی باهم داشتن
"پایان"
۴۳۹
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.