پرستار ها تهیونگ رو سریع بردن جونگ کوک جای قبلیش نشست و ش
پرستار ها تهیونگ رو سریع بردن جونگ کوک جای قبلیش نشست و شروع کرد به گریه کردن که نامجون رفت پیشش و نشست
"پس به اشتباهت پی بردی جئون"
"من واقعا خیلی متاسفم هیونگ خیلی من زود تصمیم گرفتم و باعث شدم تهیونگ آسیب زیادی ببینه اون پدر و مادرش رو از دست داد ولی من نبودم که پیشش باشم اون دوتا دردو باهم تحمل کرد من واقعا متاسفم"
"درسته تو زود تصمیم گرفتی اون یت افسرده به تمام معنا شد مشکل قلبی پیدا کرد و کم خونی شدید گرفت اون چندبار تا مرگ رفت و برگشت ولی اون بازم منتظر تو بود و قوی موند"
جونگ کوک با چشمای اشکی به نامجون نگاه کرد نامجون ادامه داد
"ولی سعی کن این چند سالو براش جبران کنی جونگ کوک"
"سعیمو میکنم هیونگ درسته هر چه قدر تلاش کنم نمیتونم اون دردایی که توی این پنج سال کشیدو جبران کنم ولی حداقل میتونم از این بعد پیشش بمونم"
روز بعد
جونگ کوک همونطور که سرشو روی دست تهیونگ گذاشته بود خوابش برده بود تهیونگ کم کم چشماش رو باز کرد و. به جونگ کوکی که خوابیده بود خیره شد زیباییش غیر قابل توصیف بود لبخندی به پسرکش زد و با دست دیگش موهاش رو نوازش کرد که جونگ کوک تکون خورد و چشماش زو باز کرد و به تهیونگی که بهش با لبخند خیره شده بود نگاه کرد و فوری بغلش کر
و همونطور که اشک میریخت حرف هاشو زد
"تهیونگا ببخشید......من....من...واقعا معذرت...میخوام"
تهیونگ دستش رو نوازش وار روی کمر جونگ کوک کشید و با مهربونی زمزمه کرد
"واسی چی معذرت میخوای پریزاد؟ "
جونگ کوک ثقتی یاد کارهاش افتاد اشک هاش با سرعت بیشتری ریختن
"بب..بخشید که...زود تصمیم گرفتم....بب..ببخشید که زود قضاوتت کردم"
جونگ کوک همونطور که نفس نفس میزد گفت و تهیونگ در جوابش لبخندی زد و گفت
"پریزاد تو فقط چیزی که دیدی رو باور کردی و من بهت حق میدم ولی بیا از این به بعد با هم باشیم و همدیگه رو عاشقانه بپرستیم گذشته رو ول کن بیا روی آیندمون تمرکز کنیم"
جونگ کوک از تهیونگ جدا شد و با چشم های اشگی بهش نگاه کرد
"باشه پریزاد"
جونگ کوک که حالا آروم شده بود آروم لب زد
"باشه"
تهیونگ به پریزادش نگاه کرد و آروم سرشو جلو برد و لب های تشنشون رو به هم رسوند
بوسشون با همه ی دفعه ها فرق داشت توی این بوسه فقط احساسات بود و هر دو عاشقانه هم رو میبوسیدن
"پس به اشتباهت پی بردی جئون"
"من واقعا خیلی متاسفم هیونگ خیلی من زود تصمیم گرفتم و باعث شدم تهیونگ آسیب زیادی ببینه اون پدر و مادرش رو از دست داد ولی من نبودم که پیشش باشم اون دوتا دردو باهم تحمل کرد من واقعا متاسفم"
"درسته تو زود تصمیم گرفتی اون یت افسرده به تمام معنا شد مشکل قلبی پیدا کرد و کم خونی شدید گرفت اون چندبار تا مرگ رفت و برگشت ولی اون بازم منتظر تو بود و قوی موند"
جونگ کوک با چشمای اشکی به نامجون نگاه کرد نامجون ادامه داد
"ولی سعی کن این چند سالو براش جبران کنی جونگ کوک"
"سعیمو میکنم هیونگ درسته هر چه قدر تلاش کنم نمیتونم اون دردایی که توی این پنج سال کشیدو جبران کنم ولی حداقل میتونم از این بعد پیشش بمونم"
روز بعد
جونگ کوک همونطور که سرشو روی دست تهیونگ گذاشته بود خوابش برده بود تهیونگ کم کم چشماش رو باز کرد و. به جونگ کوکی که خوابیده بود خیره شد زیباییش غیر قابل توصیف بود لبخندی به پسرکش زد و با دست دیگش موهاش رو نوازش کرد که جونگ کوک تکون خورد و چشماش زو باز کرد و به تهیونگی که بهش با لبخند خیره شده بود نگاه کرد و فوری بغلش کر
و همونطور که اشک میریخت حرف هاشو زد
"تهیونگا ببخشید......من....من...واقعا معذرت...میخوام"
تهیونگ دستش رو نوازش وار روی کمر جونگ کوک کشید و با مهربونی زمزمه کرد
"واسی چی معذرت میخوای پریزاد؟ "
جونگ کوک ثقتی یاد کارهاش افتاد اشک هاش با سرعت بیشتری ریختن
"بب..بخشید که...زود تصمیم گرفتم....بب..ببخشید که زود قضاوتت کردم"
جونگ کوک همونطور که نفس نفس میزد گفت و تهیونگ در جوابش لبخندی زد و گفت
"پریزاد تو فقط چیزی که دیدی رو باور کردی و من بهت حق میدم ولی بیا از این به بعد با هم باشیم و همدیگه رو عاشقانه بپرستیم گذشته رو ول کن بیا روی آیندمون تمرکز کنیم"
جونگ کوک از تهیونگ جدا شد و با چشم های اشگی بهش نگاه کرد
"باشه پریزاد"
جونگ کوک که حالا آروم شده بود آروم لب زد
"باشه"
تهیونگ به پریزادش نگاه کرد و آروم سرشو جلو برد و لب های تشنشون رو به هم رسوند
بوسشون با همه ی دفعه ها فرق داشت توی این بوسه فقط احساسات بود و هر دو عاشقانه هم رو میبوسیدن
۴۰۲
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.