مامان هیچوقت لباس عروس نپوشیده بود

- مامان هیچوقت لباس عروس نپوشیده بود ؛
حتی روز عروسیش .
یعنی عمه کوچیکه‌م نذاشته بود ك بپوشه . .
گفته بود ما مادرمون مریضه و جا واسه این تشریفات نداریم .
فعلا و با همین بهونه‌ی الکی . .
یه عمر حسرت رخت سفیدِ عروس پوشیدنو گذاشته بود به دلِ مادرِ تازه عروسِ من .
بچه تر که بودم ؛
موقع بافتن موهام برام از اون موقعا میگفت . .
که حتی نذاشته بودن بره آرایشگاه و براش مشاطه گر آورده بودن خونه .
دست میکشید توی موهامو ؛
با خنده تعریف میکرد که چقدر دلش میخواسته روز عروسیش . .
موهاشو شینیون کنه و تاج عروس بذاره .
اما مشاطه‌گر پیر و اختصاصی خانواده ی پدری بلد نبوده .
و کلی با اتوی موی قدیمی کف سرشو سوزونده بوده تا موهای موج دارشو فرتر کنه . .
یه وقتایی که به شوخی میگفتم ؛
مامان بذار از نو برای تو و بابا یه عروسیِ مفصل بگیریم . .
که لباس عروس و شینیون و تاج عروس و آرایشگاه و کلی مهمون و بزن بکوبم داشته باشه . .
میخندید و میگفت :⁣
± دیگه خیلی دیره . .
میگفت :⁣
توی زندگیِ هر آدمی یه حسرتای کوچیکی هستن ك هیچ‌وقت از یاد نمیرن . .
هیچ‌وقت آتیششون توی دل آدم خاموش نمیشه .
دردشون فراموش نمیشه ؛
تا ابد حسرت میمونن . .
میگفت :⁣
درسته الان دیگه اون جوون ۱۸ ساله نیستم ك واسه یه لباس سفید اون‌قدر ذوق و شوق داشته باشم ؛
و برام مهم باشه اما بعد این همه سال . .
بار حسرتِ اون یه روز رو دوشِ دلمه هنوز . .
میگفت :
± بعضی حسرتا شاید خیلی کوچیک و سطحی به نظر بیان . .
اما اندازه‌ی یه اقیانوس عمیقن .
غرق میکنن آدمو .
راستشو بخوای این روزا بیشتر فکر میکنم به مامان و حسرتاش . .
به عمه ی کوچیکم و کاراش .
- به خودم .
به تو . .
به حسرتای کوچیکی ك تا ابد به دلم میمونن .
به حسرتای کوچیکی ك خیلی بزرگن . .
مثل جانم شنیدن از لبات .
مثل ترکیب اسمم با صدات .
مثلِ . .
مثلِ گرفتن دستات :))))!🧡'💭
دیدگاه ها (۲)

این پسرو باید چکار کرد ؟

- من بیشتر از دلتنگِ آدمی که زمانی داشتمش و الان ندارمش شدن ...

#پست_کیش_کنسرت‹یه لحظه نگام کن !!!اجرای زنده ماکان یکم آذرما...

#پست_ماکان_مدیا💞کپشن:‹(کنسرت تولد ۱۹ آذر تمدید نخواهد داشت)ت...

اوسی هزبین هتل

عشق غیر منتظره پارت18

رمان فیک پارت 4ر:در باز شد با کسی که دیدم تعجب کردم جونکوک ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط