دلمان را شکسته اند رفیق!
دلمان را شکسته اند رفیق!
سادگی مان را به بازی گرفته اند و سرانجام به ما انگ بد بودن زدند و از ما عبور کرده اند.
قلب های خسته مان را نادیده گرفتند، آمدند و در یک چشم به هم زدنی رفتند و در را محکم به رویمان بستند.
خسته ام.از تمام سیاهی های زندگی خسته ام.
آدم ها مرا ترسانده اند رفیق! سال هاست که می ترسم.از آمدن ها،رفتن ها،دوستت دارم ها.
آدم ها بد بی معرفت شده اند. زخم می زنند و دل می شکانند.انسانیت را فراموش کرده اند.
اعتمادم را گرفته اند رفیق!
باور هایم را کشتند. حالا از من میپرسی خوبم!؟
نیستم رفیق،مدت هاست که دیگر خوب نیستم.
مدت هاست کلماتم را پنهان میکنم،فراموش میکنم و فراموش می شوم.
دیگر حرفی برای گفتن نیست، دلیلی برای خوب شدن و آرام گرفتن نیست.
میخواهم خودم را از یاد ببرم،میخواهم دیگر با کسی حرفی نزنم. از آدم ها می ترسم، از قضاوت ها و تهمت هایشان می ترسم.
میخواهم بروم، آنقدر دور که دست هیچ آدمی به من نرسد، محو شوم،نیست شوم.کسی خبرم را نگیرد.
اصلا میدانی چیست رفیق!؟
دوست دارم آدم ها فراموشم کنند طوری که انگار هرگز زاده نشدم.
سادگی مان را به بازی گرفته اند و سرانجام به ما انگ بد بودن زدند و از ما عبور کرده اند.
قلب های خسته مان را نادیده گرفتند، آمدند و در یک چشم به هم زدنی رفتند و در را محکم به رویمان بستند.
خسته ام.از تمام سیاهی های زندگی خسته ام.
آدم ها مرا ترسانده اند رفیق! سال هاست که می ترسم.از آمدن ها،رفتن ها،دوستت دارم ها.
آدم ها بد بی معرفت شده اند. زخم می زنند و دل می شکانند.انسانیت را فراموش کرده اند.
اعتمادم را گرفته اند رفیق!
باور هایم را کشتند. حالا از من میپرسی خوبم!؟
نیستم رفیق،مدت هاست که دیگر خوب نیستم.
مدت هاست کلماتم را پنهان میکنم،فراموش میکنم و فراموش می شوم.
دیگر حرفی برای گفتن نیست، دلیلی برای خوب شدن و آرام گرفتن نیست.
میخواهم خودم را از یاد ببرم،میخواهم دیگر با کسی حرفی نزنم. از آدم ها می ترسم، از قضاوت ها و تهمت هایشان می ترسم.
میخواهم بروم، آنقدر دور که دست هیچ آدمی به من نرسد، محو شوم،نیست شوم.کسی خبرم را نگیرد.
اصلا میدانی چیست رفیق!؟
دوست دارم آدم ها فراموشم کنند طوری که انگار هرگز زاده نشدم.
۲۷.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.