بيان درد مكن ، جز براي صاحبدرد
بيان درد مكن ، جز براي صاحبدرد
من اهل دردم و، دانم دواي صاحبدرد
ز يادگار خوش خويشتن مگو ايدوست
بمحفلي ، كه شدي آشناي صاحبدرد
كنون كه هر كس اسير هواي نفسانيست
كسي چگونه شناسد ، بهاي صاحبدرد
بكوي دلشدگان رو ، چو حاجتي داري
كه مستجاب تر آيد دواي صاحبدرد
مخواه از ني دلسوخته سرود اميد
ز سينه ، خسته بر آيد صداي صاحبدرد
مقام درد ببين ، با هنر بخوانندش
كسي كه خوب در آرد ، اداي صاحبدرد
هزار تجربه كرديم ، غير درد نبود
بدرد خانه گيتي ، شفاي صاحبدرد
طلاي رنگ مرا بين و اعتبار مرا
كه با خبر شوي از كيمياي صاحبدرد
از آن اميد بدرمان درد ها دارم
كه چرخ پر بود از واي واي صاحبدرد
#خاص
من اهل دردم و، دانم دواي صاحبدرد
ز يادگار خوش خويشتن مگو ايدوست
بمحفلي ، كه شدي آشناي صاحبدرد
كنون كه هر كس اسير هواي نفسانيست
كسي چگونه شناسد ، بهاي صاحبدرد
بكوي دلشدگان رو ، چو حاجتي داري
كه مستجاب تر آيد دواي صاحبدرد
مخواه از ني دلسوخته سرود اميد
ز سينه ، خسته بر آيد صداي صاحبدرد
مقام درد ببين ، با هنر بخوانندش
كسي كه خوب در آرد ، اداي صاحبدرد
هزار تجربه كرديم ، غير درد نبود
بدرد خانه گيتي ، شفاي صاحبدرد
طلاي رنگ مرا بين و اعتبار مرا
كه با خبر شوي از كيمياي صاحبدرد
از آن اميد بدرمان درد ها دارم
كه چرخ پر بود از واي واي صاحبدرد
#خاص
۴۸۵
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.