دست بر گریبان گرفته بود و فریاد میزد اما

دست بر گریبان گرفته بود و فریاد میزد اما…!
صدایی از حنجره اش خارج نمیشد..
گویی نمایش پانتومیم اجرا میکند!
اما بدون بیننده!
مشخص بود حال خوشی ندارد.
قدم میزد و راه میرفت و دستانش را در هوا تکان میداد!
یا من چیزی نمیشنیدم!
یا او بی صدا جنگ میکرد.
بغض در گلویش بیداد میکرد و اشک در چشمانش هویدا بود!
اما مقاومت میکرد در برابر هدر دادن مرواریدهایی ک…
بگذریم!
موبایلش را برداشت و شماره ای را گرفت،
اما سرش را تکان داد و شماره رد تماس داد ….
دیدگاه ها (۰)

شب که از راه می رسد خیالِ داشتنت عمیق و وسوسه انگیز می‌شو...

چه کسی میگوید که من هیچ ندارم ؟من چیزهای با ارزشی دارمحنجره ...

نادر ابراهیمی در کتاب “یک عاشقانه آرام “می گوید :قلب”مهمانخا...

من: عشق آدمو قوی میکنه ازش نترس:) شما چی؟؟؟لایک یادتون نره✿

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط