من ایرانی ام...
ظهر الهه میگفت اگر پولم را برای وام توی بانک نگه دارم یکسال دیگر نابود میشود...
آرام میگویم: هیچ چیز در این دنیا نابود نمیشود...
هیچ چیز در این دنیا نابود نمیشود...
بار سوم میخندد...
میگویم: هیچوقت این راز بزرگ را فراموش نکن...
این را آدم حسابی ها خوب میفهمند...
حتی حرف که باد هواست... خیلی هم باد هوا نیست...
و خدای دنیای واقعی همان خدای صفحات مجازی...
راستش را بخواهی دلم ریخت وقتی دیدم هشتگ زده اند: من ایرانی نیستم...
ایران... وطن... هویت...
آدم میتواند منکر هویتش شود؟!
فکرش را میکنم اگر یک روز از همین روزها که فرونشستهای اصفهان ادامه دار باشد و یک جای شهرم دیواری خراب شود و عزادار شوم توقعم از هموطنانم چیست؟
اگر همان روز یکجای شهر عروسی به خانه بخت برود چه؟
مادری فرزندی بیاورد چه؟
سفر کرده ای باز گردد چطور؟
به ایران فکر میکنم... به مفهوم وطن...
که جان است و تن...
به کارونی که برایم با زنده رود تفاوتی ندارد...
به خوزستانی که با اصفهان...
به یزد... به سیستان... به کردستان و لرستان... به اذربایجان و خراسان و بندعباس...
به دعوای مسخره آب اصفهان، آب چهارمحال، آب خوزستان...
به مرزها و خط کشی های اعتباری...
به عزای من و جشن تو...
به فردیت های متعصبانه...
به ایران فکر میکنم... که تمام هویت من در حرف حرفش و در ذره ذره خاکش نهفته است...
و به پسری که کلاهی به سر داشت و تفنگی به دست...
اهل کجا بود؟ شاید اهل شرقی ترین نقطه وطن...
آمده بود در غربی ترین مرز تا از وطنش دفاع کند...
از جان وتن...
از هویتش...
که آدم جان میدهد اما وطن را نه...
#من_ایرانی_ام...
برای من مرزبندی ها اعتباری است...
من به هیچکدام از هموطنانم تا زمانی که مهر ایران دارند و دل در گرو این خاک کمتر از آنچه خواهری به همخونش خطاب میکند خطاب نخواهم کرد...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
آرام میگویم: هیچ چیز در این دنیا نابود نمیشود...
هیچ چیز در این دنیا نابود نمیشود...
بار سوم میخندد...
میگویم: هیچوقت این راز بزرگ را فراموش نکن...
این را آدم حسابی ها خوب میفهمند...
حتی حرف که باد هواست... خیلی هم باد هوا نیست...
و خدای دنیای واقعی همان خدای صفحات مجازی...
راستش را بخواهی دلم ریخت وقتی دیدم هشتگ زده اند: من ایرانی نیستم...
ایران... وطن... هویت...
آدم میتواند منکر هویتش شود؟!
فکرش را میکنم اگر یک روز از همین روزها که فرونشستهای اصفهان ادامه دار باشد و یک جای شهرم دیواری خراب شود و عزادار شوم توقعم از هموطنانم چیست؟
اگر همان روز یکجای شهر عروسی به خانه بخت برود چه؟
مادری فرزندی بیاورد چه؟
سفر کرده ای باز گردد چطور؟
به ایران فکر میکنم... به مفهوم وطن...
که جان است و تن...
به کارونی که برایم با زنده رود تفاوتی ندارد...
به خوزستانی که با اصفهان...
به یزد... به سیستان... به کردستان و لرستان... به اذربایجان و خراسان و بندعباس...
به دعوای مسخره آب اصفهان، آب چهارمحال، آب خوزستان...
به مرزها و خط کشی های اعتباری...
به عزای من و جشن تو...
به فردیت های متعصبانه...
به ایران فکر میکنم... که تمام هویت من در حرف حرفش و در ذره ذره خاکش نهفته است...
و به پسری که کلاهی به سر داشت و تفنگی به دست...
اهل کجا بود؟ شاید اهل شرقی ترین نقطه وطن...
آمده بود در غربی ترین مرز تا از وطنش دفاع کند...
از جان وتن...
از هویتش...
که آدم جان میدهد اما وطن را نه...
#من_ایرانی_ام...
برای من مرزبندی ها اعتباری است...
من به هیچکدام از هموطنانم تا زمانی که مهر ایران دارند و دل در گرو این خاک کمتر از آنچه خواهری به همخونش خطاب میکند خطاب نخواهم کرد...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۴۳.۶k
۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.