part

part⁹¹

با چشمانی سراسر بی‌احساس طرف تهیونگ برگشت و با لحنی سردتر از قبل جواب داد:"نمیخواد من خوبم...تو برو بخواب از صبح تاحالا سرپایی"

جئون نفسشو کلافه بیرون داد و بدون توجه به حرف های دختر یکی از دستانش را زیر پاش و دیگری را کمر دختر گرفت و او را بغل کرد.

دختر که از احساسات درهمش یهویی بیرون امد با صدای بلند سر جئون نق میزد:"هی بزارم زمین...باتوام ریقو"

لبخند گرمی روی لب های جئون شکل گرفت و بالحنی ملایم گفت:"بلخره اونطوری شدی که دوست دارم"

گونه های دختر از خجالت سرخ شدند ولی با صدای بلند دوباره سرش نق زد:"حوصلتو ندارم بزارم زمین"

جئون بدون توجه به نق نق کردن‌اش اون از اتاق بیرون برد و وارد بخش استراحت بیمارستان شد بخشی که برای همراهان بیمارهاست.

اونو روی یکی از تخت ها گذاشت ولی دختر خواست بلند شه که جئون اون رو روی تخت انداخت و پتو رو روی سرش پرت کرد.

ا.ت کلافه وِل خورد پتو رو از روی صورتش برداشت:"چته روانی خفه شدم"

جئون بوسه‌ی روی گونه‌ی دختر گذاشت:"یکم بخواب من‌حواسم به تهیونگ هست"

انگشت کوچیک شو بالا آورد و گفت:"قول بده که میخوابی؟"

دختر ناچار بهش قول داد ولی یه قول دیگه هم گرفت:"باشه میخوابم ولی تو هم باید یه قولی بهم بدی"

همان طور که انگشتهاشون در هم گره خورده بود جواب داد:"چه قولی؟"

دختر با چهره‌ی کاملا جدی ادامه داد:"قول بده که هرچی شد بیایی بیدارم کنی"

جئون تک خنده‌ای کرد و در جوابش گفت:"تو نمیگفتی هم می‌امدم بیدارت میکردم...حالا هم بسه دیگه بخواب"

سرش را روی بالشت گذاشت و به رفتن جئون خیره شد.
در باز کرد ولی قبل از اینکه بیرون بره برگشت و به دختر نگاه کرد لبخند ملایمی زد و بیرون رفت.

وارد اتاق تهیو‌‌نگ شد، دکتر بالای سر تهیونگ بود.
نزدیکشون شد و گفت:"وضعیتش چطوره دکتر؟"

نفس کوچیکی بیرون داد، دفتری که توی دستش بود بست و به طرف جئون برگشت:"نخواستم جلوی خواهرشون بگم...آقای جئون اصلا حال آقای کیم‌خوب نیست سکته ریزی که کردند تمام امیدمون ازمون گرفت"

صداشو صاف کرد و با اَبرو های دَرهم‌گره خورده گفت:"یعنی ممکنه که بمیره؟"

دکتر:"امکان مرگ هست ولی احتمال اینکه برن توی کما و هیچ وقت بیدار نشن خیلی بیشتره و اینم فرق چندانی با مُردن نداره"

"نمیشه‌کاریش کرد؟‌عملی چیزی نمیشه انجام داد؟"jk

دکتر:"متاسفیم آقای جئون ولی ما تمام کارهای‌ که از دستمون برمیامد انجا دادیم تنها کاری که می‌تونیم بکنیم اینکه امیدمون به خدا باشه"
دیدگاه ها (۵)

part⁹²"باشه فهمیدم، فقط این چیزایی که به من گفتین به خواهرش ...

part⁹⁰دکتر سرش را بالا آورد و نگاهی به تیمش انداخت. "همین‌طو...

black flower(p,296)

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟹"کلافه پوفی کشیدم که از روی پام بلند و ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط