عاشقانه سفر
چراغم کور و دل کور و شبم کور
شُدم قُربانی و وز آشیان دور
نمانده طاقتِ ماندن که مانم
نه پای رفتنم بر چاله ی گور
سوارِ مرکبی بی بند و بارم
خودم گم گشته ودل گشته مخمور
دو دستان را کشیدم از دو عالم
زِ بس که سر زدم با مکر مأمور
نمیدانم در این دالان چه سازم
چرا از عشقِ جانم مانده معذور
شدم مجنون عالم در بیابان
گنه ناکرده و محکومِ مشهور
شویم دور وشویم دور وشویم دور
شُدم قُربانی و وز آشیان دور
نمانده طاقتِ ماندن که مانم
نه پای رفتنم بر چاله ی گور
سوارِ مرکبی بی بند و بارم
خودم گم گشته ودل گشته مخمور
دو دستان را کشیدم از دو عالم
زِ بس که سر زدم با مکر مأمور
نمیدانم در این دالان چه سازم
چرا از عشقِ جانم مانده معذور
شدم مجنون عالم در بیابان
گنه ناکرده و محکومِ مشهور
شویم دور وشویم دور وشویم دور
۸.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲