سناریو🐈⬛🖤🕳
سناریو🐈⬛🖤🕳
صبح بلند شدی...مثل همیشه با صورتش خیلی کیوتش مواجه شدی...خیلی دوسش داشتی ولی خسته شده بودی...شما ۴ سال به قول خودت توی این جزیره ی کوفتی گیر افتاده بودید...میخواستی بری صبحونه اماده کنی ولی با دیدن کشتی از پنجره ی خونه چوبی ای که ساخته بودید خشکت زد...داد زدی...
"بلند شو کشتی اومدهههه"
با حالت خواب آلود و خیلی سریع بلند شد و گفت..
"کی؟کجا؟کِی؟"
خندت گرفت و قضیه رو بهش گفتی...دوتایی رفتید پیش اون کشتی و یه آقارو دیدید که از شما خواست تا فردا پیشتون بمونه تا بیان کمکش...شما ام قبول کردید...
فردا صبح اون اقا بیدارت کرد و گفت که دوست داره...ازت خواست بدون اینکه اون بفهمه باهم از اون جزیره برید و پیش اون بمونی...تو بدون توجه به اینکه چقد عاشق اونی و میپرستیش قبول کردی...
بعد از ۱سال فهمیدی اون مرد تورو اصلا دوس نداره و برای برده تورو میخواسته...کلی گریه کردی و یواشکی از دستش در رفتی...برگشتی به جزیره ولی با چیزی که دیدی خشکت زد...
عشقت خودشو حلق آویز کرده بود...رفتی جلو و آوردیش پایین...با گونه هاش که جای اشک های خشک شده روشون بود مواجه شدی و گریت با دیدن نامش شدید تر شد!
"ببخشید که برات کافی نبودم زندگیم!"
نمیتونستی تحمل کنی...پس طنابو درست کردی و خودتو فرستادی پیش کسی که میپرستیدیش...!
(این سناریو از روی قصه ی اهنگ جزیره بود:)!)
صبح بلند شدی...مثل همیشه با صورتش خیلی کیوتش مواجه شدی...خیلی دوسش داشتی ولی خسته شده بودی...شما ۴ سال به قول خودت توی این جزیره ی کوفتی گیر افتاده بودید...میخواستی بری صبحونه اماده کنی ولی با دیدن کشتی از پنجره ی خونه چوبی ای که ساخته بودید خشکت زد...داد زدی...
"بلند شو کشتی اومدهههه"
با حالت خواب آلود و خیلی سریع بلند شد و گفت..
"کی؟کجا؟کِی؟"
خندت گرفت و قضیه رو بهش گفتی...دوتایی رفتید پیش اون کشتی و یه آقارو دیدید که از شما خواست تا فردا پیشتون بمونه تا بیان کمکش...شما ام قبول کردید...
فردا صبح اون اقا بیدارت کرد و گفت که دوست داره...ازت خواست بدون اینکه اون بفهمه باهم از اون جزیره برید و پیش اون بمونی...تو بدون توجه به اینکه چقد عاشق اونی و میپرستیش قبول کردی...
بعد از ۱سال فهمیدی اون مرد تورو اصلا دوس نداره و برای برده تورو میخواسته...کلی گریه کردی و یواشکی از دستش در رفتی...برگشتی به جزیره ولی با چیزی که دیدی خشکت زد...
عشقت خودشو حلق آویز کرده بود...رفتی جلو و آوردیش پایین...با گونه هاش که جای اشک های خشک شده روشون بود مواجه شدی و گریت با دیدن نامش شدید تر شد!
"ببخشید که برات کافی نبودم زندگیم!"
نمیتونستی تحمل کنی...پس طنابو درست کردی و خودتو فرستادی پیش کسی که میپرستیدیش...!
(این سناریو از روی قصه ی اهنگ جزیره بود:)!)
۱۲.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.