!♡عشق مافیایی♡!
!♡عشق مافیایی♡!
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p2۷♡
که دیدم هاناست...اون اینجارو از کجا پیدا کرده بود؟
~ : چی میخوای؟*عصبانی*
* : نمیخوای بزاری بیام تو ددی؟
~ : به من نگو ددی...بگو اقای کیم...بیا تو...*عصبانی*
الان من به ا.ت چی بگم خدایااااااااااا
(ا.ت ویو)
داشتم انیمه رو میدیدم که دیدم یه دختره با لباس باز(اسلاید ۲)اومد تو خونه...این کی بود؟
& : عامممم...تهیونگ؟*با فیص سوالی که این کیه*
~ : خوب ا.ت این هان...خانم مینه...(مین منظورم شوگا نیستاااااااا)
& : اها...پس من فردا باید در مقابل این هر...خانم از تو دفاع کنم؟
~ : اره...خانم مین...این ا.ته...زن من...خوب حالا برای چی اینجایی؟
* : خوشبختم...*لبخند*
& : همچنین*یزره ترسناک*
* : خوب دد...یعنی اقای کیم...اومدم یچیزی بگم و برم...
(هانا ویو)
من واقعا دنبال انتقام نبودم...فقط اومده بودم یچیزی بگم و برم...خوب دوسم نداره دیگه...چیکار کنم...منم دوسش ندارم...پس بهتره منطقی فکر کنم...نشستم جلوی هردوشون و شروع کردم...
* : ببینید من دنبال انتقام نیستم...درسته...من تهیونگو دوس ندارم...من به زور پدرم باهاش ازدواج کردم و اونم همینطور...و دلیلشم که قراره ازم طلاق بگیره میدونم...پس فقط اومدم بگم از ته دل امیدوارم خوشبخت شین...*لبخند*
خواستم بلند شم برم که زن تهیونگ که ا.ت خطاب شده بود صدام کرد...
& : هی هانا...
* : بله؟
& : مرسی*لبخند*
* : *لبخند* خوب دیگه فردا میبینمتون...بای بای*دست تکون داد و رفت*
(ته ویو)
تا حالا هانارو اینجوری ندیده بودم...ول خوشحالم که اینجوری سریع و خوب تموم شد...
(ا.ت ویو)
..........................
(اینم به مناسبت ۳۰۰ تاییموووووون🥲💜)
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p2۷♡
که دیدم هاناست...اون اینجارو از کجا پیدا کرده بود؟
~ : چی میخوای؟*عصبانی*
* : نمیخوای بزاری بیام تو ددی؟
~ : به من نگو ددی...بگو اقای کیم...بیا تو...*عصبانی*
الان من به ا.ت چی بگم خدایااااااااااا
(ا.ت ویو)
داشتم انیمه رو میدیدم که دیدم یه دختره با لباس باز(اسلاید ۲)اومد تو خونه...این کی بود؟
& : عامممم...تهیونگ؟*با فیص سوالی که این کیه*
~ : خوب ا.ت این هان...خانم مینه...(مین منظورم شوگا نیستاااااااا)
& : اها...پس من فردا باید در مقابل این هر...خانم از تو دفاع کنم؟
~ : اره...خانم مین...این ا.ته...زن من...خوب حالا برای چی اینجایی؟
* : خوشبختم...*لبخند*
& : همچنین*یزره ترسناک*
* : خوب دد...یعنی اقای کیم...اومدم یچیزی بگم و برم...
(هانا ویو)
من واقعا دنبال انتقام نبودم...فقط اومده بودم یچیزی بگم و برم...خوب دوسم نداره دیگه...چیکار کنم...منم دوسش ندارم...پس بهتره منطقی فکر کنم...نشستم جلوی هردوشون و شروع کردم...
* : ببینید من دنبال انتقام نیستم...درسته...من تهیونگو دوس ندارم...من به زور پدرم باهاش ازدواج کردم و اونم همینطور...و دلیلشم که قراره ازم طلاق بگیره میدونم...پس فقط اومدم بگم از ته دل امیدوارم خوشبخت شین...*لبخند*
خواستم بلند شم برم که زن تهیونگ که ا.ت خطاب شده بود صدام کرد...
& : هی هانا...
* : بله؟
& : مرسی*لبخند*
* : *لبخند* خوب دیگه فردا میبینمتون...بای بای*دست تکون داد و رفت*
(ته ویو)
تا حالا هانارو اینجوری ندیده بودم...ول خوشحالم که اینجوری سریع و خوب تموم شد...
(ا.ت ویو)
..........................
(اینم به مناسبت ۳۰۰ تاییموووووون🥲💜)
۹.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.