عاشقانه
تو را در کنجِ دنجِ شعرهایم پنهان کرده ام
تا دست هیچ احدی به عاشقانه هایمان نرسد و نگاه هرز هر عابری ، مچِ چشمان مسخ شده از عشقم را نگیرد .
خیالت راحت
من، دوست داشتنت را همچون زنی آبستن ، بلعیده ام و شیره ی وجود احساساتم را آغوزِ طفل معصوم نگاهت کرده ام.
من همان اندازه که به نبودمهایت عادت کرده ام با بودنهایت خو گرفته ام.
تو شکست داده ای زجر نبودنت را در رویای بودنت
توهمت ،همچون مردی دعا نویس مرا
طلسم حضور گُنگت کرده است و حواسم را عجیب، پرتِ هُرم نفسهای خیالیت.
در من زنی تو را فریاد میزند
میبوید
میبوسد
و میبافد رویایت را در خلوت ظریف زنانه اش...
تا دست هیچ احدی به عاشقانه هایمان نرسد و نگاه هرز هر عابری ، مچِ چشمان مسخ شده از عشقم را نگیرد .
خیالت راحت
من، دوست داشتنت را همچون زنی آبستن ، بلعیده ام و شیره ی وجود احساساتم را آغوزِ طفل معصوم نگاهت کرده ام.
من همان اندازه که به نبودمهایت عادت کرده ام با بودنهایت خو گرفته ام.
تو شکست داده ای زجر نبودنت را در رویای بودنت
توهمت ،همچون مردی دعا نویس مرا
طلسم حضور گُنگت کرده است و حواسم را عجیب، پرتِ هُرم نفسهای خیالیت.
در من زنی تو را فریاد میزند
میبوید
میبوسد
و میبافد رویایت را در خلوت ظریف زنانه اش...
۱۰.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۲