سر هر کوه رسولی دیدند

سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه‌هایشان پر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سرشاخه‌ی هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خواب‌شان را به صدای سفر آینده‌ها آشفتیم
دیدگاه ها (۰)

شنیدی از همه یاران که سخت بیمارمنیامدی ز پی پرسشی به دیدارمه...

شب را نوشیده‌امو بر این شاخه‌های شکسته می‌گریممرا تنها گذارا...

ای شبیه مکث زیبا! در حریم علف‌های قربتدر چه سمت تماشاهیچ خوش...

عاشقم... عاشق دلباخته! عاشق دلباخته‌ی خسته! خسته‌ام... خسته‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط