سلام ema عزیز
سلام ema عزیز
روز 355
برگ ریزان که شروع میشود خاطرات شیرین با تو بودن هم شروع میشود هر چی پاییز قدم بیشتر برمیدارد ، درازای شب بیشتر نمایان میشود و قصه تمام شبهایی که با تو بودم خودنمایی میکند
فیلم دیدن ها ، قصه خواندن ها ، تمام لحظه های که چشم حاکم مطلق بود و آواز میخواند
در نیمه های شب های پاییز برایت نوشتم
باید آنقدر عاشقم شوی ، باید آنقدر عاشقت شوم
که نبودنم ، که نبودنت هرشبش به درازای یک شب یلدا باشد
تمام خاطرات خوش با تصادفی که تو را به عمق تنهایی هل داد و من اسیر نگاه خیست کرد شروع شد
تمام دنیای من خلاصه شد در سکوت تو
اسیر سکوت شدی و از همه عالم دور
تنها تر از هر چه تنهایی بود
قطره های اشک آسمان چشمانت بند نمی آمد تا من آبی همیشگی آسمان چشم تو را ببینم
تمام کلمات شده بود تنها شدم
شب با کابوس تنهایی ،در پی صدایی از خواب بیدار میشدی و بی امان فریاد میکشیدی و تنها سلاح من آغوشم بود و خواندن آهنگی که دوستش میداشتی ولی هر شب تکرار این قصه و هر شب تکرار این آهنگ ، دیگر پادزهری برایت سرغ نداشتم
همیشه بهروز به عنوان رفیق ماندگار حکم آرامبخش برام داشت
تماس گرفتم و کل مشکلات تو را گفتم ، گفت اول آزمایش بدین که مطمن بشیم تو از نظر جسمی مشکلی نداری بعد سراغ متخصص مغز رفتیم و خواب آرام و عمیق تو پر از خط های بلند بود که نگاه دکتر تمام پر بود از نگرانی
هیچ و باز هیچ
چند ورقه قرص ، سفارش های تکراری فیلمنامه ای و آدرس روانشناسی که انتهای مسیر پزشکی تو بود
تو هر روز بدتر ،بدتر میشدی و من در آرزوی خواب آرام تو مانده بودم ،
کاش بیستون باز میشد آزمون سخت رسیدن
نه اینگونه یار دیدن ... .
دیوانه ای که فقط تو را دوست دارد
روز 355
برگ ریزان که شروع میشود خاطرات شیرین با تو بودن هم شروع میشود هر چی پاییز قدم بیشتر برمیدارد ، درازای شب بیشتر نمایان میشود و قصه تمام شبهایی که با تو بودم خودنمایی میکند
فیلم دیدن ها ، قصه خواندن ها ، تمام لحظه های که چشم حاکم مطلق بود و آواز میخواند
در نیمه های شب های پاییز برایت نوشتم
باید آنقدر عاشقم شوی ، باید آنقدر عاشقت شوم
که نبودنم ، که نبودنت هرشبش به درازای یک شب یلدا باشد
تمام خاطرات خوش با تصادفی که تو را به عمق تنهایی هل داد و من اسیر نگاه خیست کرد شروع شد
تمام دنیای من خلاصه شد در سکوت تو
اسیر سکوت شدی و از همه عالم دور
تنها تر از هر چه تنهایی بود
قطره های اشک آسمان چشمانت بند نمی آمد تا من آبی همیشگی آسمان چشم تو را ببینم
تمام کلمات شده بود تنها شدم
شب با کابوس تنهایی ،در پی صدایی از خواب بیدار میشدی و بی امان فریاد میکشیدی و تنها سلاح من آغوشم بود و خواندن آهنگی که دوستش میداشتی ولی هر شب تکرار این قصه و هر شب تکرار این آهنگ ، دیگر پادزهری برایت سرغ نداشتم
همیشه بهروز به عنوان رفیق ماندگار حکم آرامبخش برام داشت
تماس گرفتم و کل مشکلات تو را گفتم ، گفت اول آزمایش بدین که مطمن بشیم تو از نظر جسمی مشکلی نداری بعد سراغ متخصص مغز رفتیم و خواب آرام و عمیق تو پر از خط های بلند بود که نگاه دکتر تمام پر بود از نگرانی
هیچ و باز هیچ
چند ورقه قرص ، سفارش های تکراری فیلمنامه ای و آدرس روانشناسی که انتهای مسیر پزشکی تو بود
تو هر روز بدتر ،بدتر میشدی و من در آرزوی خواب آرام تو مانده بودم ،
کاش بیستون باز میشد آزمون سخت رسیدن
نه اینگونه یار دیدن ... .
دیوانه ای که فقط تو را دوست دارد
۲۴.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.