فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت ۴۱
~وای چقدر بچتون قشنگه
! اونی مثل فرشته ها میمونه
~ولی دخترم من کاری برام پیش اومده با یوری باید برم جایی ببخشید
+نه مادر جون شما برید جونگکوک هست کمکم میکنه
~خب پس من برم کوک مراقب زنت باشیا
! اونی خدافظ داداش خدافظ مراقب ات باش
_چشم خدافظ
+خدافظ👋بعد از رفتن مادر و خواهر جونگکوک من روبه جونگکوک کردم و گفتم
+جونگکوک میشه تخت و یکم بدی بالا
_چشم
+تخت و داد بالا منم لباسم و بالا زدم تا به بچه شیر بدم.... به جونگکوک نگاه کردم و گفتم
+اسم بچمون و چی بزاریم؟
_آم جی وون اسم قشنگیه
+اره قشنگه... چقدر بچم گشنش بود
_اره دیگه به خودم رفته
+اره البته... یهو جای بخیه هام تیر کشید
که نفسم تو سینم حبس شد
_ات چیشد خوبی؟
+اره خوبم جونگکوک
_جانم
+بچه خوابه آروم بغلش کن بزارش رو تختش
_باشه.... پدرسوخته چقدر خشگله
+با خنده گفتم هی با بچم درست حرف بزن
_من تسلیمم
+جونگکوک بچه رو گذاشت تو تختش و اومد کنارم نشست
+جونگکوک
_جانم خانومم
+هیچ وقت تنهام نزاریا
_تنها؟ من بدون تو میمیرم
+بیا صورتتو بیار جلو میخوام یه چیزی بگم
_بفرما
+با دستام صورتشو قاب کردم لباشو کوتاه بوسیدم
_ات خیلی دوست دارم
+منم
(فلش بک به دوسال بعد)
! مامانی
+جانم جی وون
! دّ دَ
+الان میام قلبم
_ات
+جانم
_یه لحظه بیا
+باشه بگو
_چشماتو ببند
+خب بستم
_یه گردنبند و در اورد ... حالا باز کن
+وای کوک این چه کاری
_دیگه برای زنم خریدم
+ممنون
! بابا
_ جان بابا بیا بغلم ببینم
! بابا
_جانم
! ده ده(بچس دیگه)
_اره بریم
+پدر و دختر خوب حال میکنیدا
_بله... خب ات بدو برو اماده شو میخوایم بریم شهربازی
+چشم پس جی وون هم بیاد تا لباس عوض کنه
! ماما
+جانم
+بیا بریم بهت شیر بدم بعد لباست و عوض کنم
_عه پس منم میام
! عه بابای تو که شیر نمیخوری
_میخوام بیام لباس عوض کنم
+هعی خدا.... رسیدیم تو اتاق رو تخت نشستم لباسم و بالا زدم شروع کردم بهش شیر بدم که اقا اومد تو اتاق
خم شد و شیطون تو گوشم گفت
_من یک بچه ی دیگه میخواما
+جونگکوک
ویو نویسنده
اقا اینا اماده شدن رفتن شهربازی بعد یک سال دوباره ات یه پسر به دنیا اورد که اسمشو سوجون گذاشتن
این فیکم تموم شد:)
نظرتون و تو کامنتا بگید🙂❤️🩹
پارت ۴۱
~وای چقدر بچتون قشنگه
! اونی مثل فرشته ها میمونه
~ولی دخترم من کاری برام پیش اومده با یوری باید برم جایی ببخشید
+نه مادر جون شما برید جونگکوک هست کمکم میکنه
~خب پس من برم کوک مراقب زنت باشیا
! اونی خدافظ داداش خدافظ مراقب ات باش
_چشم خدافظ
+خدافظ👋بعد از رفتن مادر و خواهر جونگکوک من روبه جونگکوک کردم و گفتم
+جونگکوک میشه تخت و یکم بدی بالا
_چشم
+تخت و داد بالا منم لباسم و بالا زدم تا به بچه شیر بدم.... به جونگکوک نگاه کردم و گفتم
+اسم بچمون و چی بزاریم؟
_آم جی وون اسم قشنگیه
+اره قشنگه... چقدر بچم گشنش بود
_اره دیگه به خودم رفته
+اره البته... یهو جای بخیه هام تیر کشید
که نفسم تو سینم حبس شد
_ات چیشد خوبی؟
+اره خوبم جونگکوک
_جانم
+بچه خوابه آروم بغلش کن بزارش رو تختش
_باشه.... پدرسوخته چقدر خشگله
+با خنده گفتم هی با بچم درست حرف بزن
_من تسلیمم
+جونگکوک بچه رو گذاشت تو تختش و اومد کنارم نشست
+جونگکوک
_جانم خانومم
+هیچ وقت تنهام نزاریا
_تنها؟ من بدون تو میمیرم
+بیا صورتتو بیار جلو میخوام یه چیزی بگم
_بفرما
+با دستام صورتشو قاب کردم لباشو کوتاه بوسیدم
_ات خیلی دوست دارم
+منم
(فلش بک به دوسال بعد)
! مامانی
+جانم جی وون
! دّ دَ
+الان میام قلبم
_ات
+جانم
_یه لحظه بیا
+باشه بگو
_چشماتو ببند
+خب بستم
_یه گردنبند و در اورد ... حالا باز کن
+وای کوک این چه کاری
_دیگه برای زنم خریدم
+ممنون
! بابا
_ جان بابا بیا بغلم ببینم
! بابا
_جانم
! ده ده(بچس دیگه)
_اره بریم
+پدر و دختر خوب حال میکنیدا
_بله... خب ات بدو برو اماده شو میخوایم بریم شهربازی
+چشم پس جی وون هم بیاد تا لباس عوض کنه
! ماما
+جانم
+بیا بریم بهت شیر بدم بعد لباست و عوض کنم
_عه پس منم میام
! عه بابای تو که شیر نمیخوری
_میخوام بیام لباس عوض کنم
+هعی خدا.... رسیدیم تو اتاق رو تخت نشستم لباسم و بالا زدم شروع کردم بهش شیر بدم که اقا اومد تو اتاق
خم شد و شیطون تو گوشم گفت
_من یک بچه ی دیگه میخواما
+جونگکوک
ویو نویسنده
اقا اینا اماده شدن رفتن شهربازی بعد یک سال دوباره ات یه پسر به دنیا اورد که اسمشو سوجون گذاشتن
این فیکم تموم شد:)
نظرتون و تو کامنتا بگید🙂❤️🩹
۲۴.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.