فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت ۴۰
(یک هفته بعد)
+داشتم توی خونه راه میرفتم که کیسه ابم پاره شد جونگکوک تو اتاق بود داشت چند تا برگه رو همش بالا پایین میکرد
انقدر شکمم درد اومده بود که یه جیغی زدم که احساس کردم کل خونه لرزید
جونگکوک در اتاق و باز کرد و با ترس اومد بیرون
_ات چیش...تو چرا اینجوریی
+با دستم فقط بهش اشاره کردم بیاد پایین
_الان باید بریم بیمارستان؟
+اره... سریع سویچ ماشین و برداشت و منم براید استایل بغل کرد و برد توی ماشین گذاشت
_یکم تحمل کن
+بعد ازن حرفش خودشم اومد پشت فرمون نشست وشروع کرد به رانندگی کردن
بعد از چند دقیقه به بیمارستان رسیدیم
منو بردن اتاق عمل و دیگه سیاهی....
_نگران اتم داشتم کل راهروی بیمارستان و متر میکردم که یهو صدای گریه بچه اومد یکم خیالم راحت شد ولی هنوز نگران اتم
بعد از یک ساعت دیدم ات و روی تخت دارن میارن بیرون رفتم سمت دکتر که گفت(علامت دکتر&)
&همراه پارک ات؟
_بله خودم هستم
&بچه و مادر هر دو سالمن
_واقعا ممنون دکتر کی میتونم ببینمش؟
&یه ۱۵ دقیقه دیگه
_ممنونم دکتر تعظیم
&خواهش میکنم این وظیفه ی منه
_دکتر رفت و منم مثل جت رفتم تو اتاقی که ات خوابیده بود
دیدم هنوز بیهوشه رفتم کنار تخت نشستم به پرستاری که داشت برای ات سرم میزد گفتم
_دخترم و میتونم ببینم؟
&بله فقط الان دارن لباس تنش میکنن بعدش میارنش که مادر بهش شیر بده می بینیدش(لبخند ملیح)
_ممنون
بعد رفتن پرستار دیدم ات داره اروم چشماشو باز میکنه
_ات خوبی؟
+دستم و به نشونه اره اوردم بالا👍 خوبم
_از کارش شروع کردم به خندیدن که مامانم و خواهرم اومدن توی اتاق چون بهشون خبر داده بودم وقتی ات تو اتاق عمل بود
+اوه سلام مادر
(علامت مامان و خواهر اقای جئون ~!)
~سلام دختر قشنگم
! سلام مبارکه
+ممنون... تا اینو گفتم پرستاری با یه تخت کوچیک اومد توی اتاق جونگکوک دوید سمتش به روبه پرستار گفت
_میشه بغلش کنم؟
&بله فقط مراقب باشید
+دیدم بچه رو بغلش کرد و اومد سمتم و گفت
_ات چقدر دخترمون قشنگه
&باید شیر بخوره اگه نتونستید بهش شیر بدید اون دکمه قرمزه بالاسرتون و فشار بدید من میام تا کمکتون کنم
+ممنون... جونگکوک میشه بدی بچمو ببینم
_بفرما
+بچه رو گذاشت تو بغلم خیلی شبیه جونگکوک بود
+جونگکوک
_جانم
+خیلی بچمون قشنگه
پارت ۴۰
(یک هفته بعد)
+داشتم توی خونه راه میرفتم که کیسه ابم پاره شد جونگکوک تو اتاق بود داشت چند تا برگه رو همش بالا پایین میکرد
انقدر شکمم درد اومده بود که یه جیغی زدم که احساس کردم کل خونه لرزید
جونگکوک در اتاق و باز کرد و با ترس اومد بیرون
_ات چیش...تو چرا اینجوریی
+با دستم فقط بهش اشاره کردم بیاد پایین
_الان باید بریم بیمارستان؟
+اره... سریع سویچ ماشین و برداشت و منم براید استایل بغل کرد و برد توی ماشین گذاشت
_یکم تحمل کن
+بعد ازن حرفش خودشم اومد پشت فرمون نشست وشروع کرد به رانندگی کردن
بعد از چند دقیقه به بیمارستان رسیدیم
منو بردن اتاق عمل و دیگه سیاهی....
_نگران اتم داشتم کل راهروی بیمارستان و متر میکردم که یهو صدای گریه بچه اومد یکم خیالم راحت شد ولی هنوز نگران اتم
بعد از یک ساعت دیدم ات و روی تخت دارن میارن بیرون رفتم سمت دکتر که گفت(علامت دکتر&)
&همراه پارک ات؟
_بله خودم هستم
&بچه و مادر هر دو سالمن
_واقعا ممنون دکتر کی میتونم ببینمش؟
&یه ۱۵ دقیقه دیگه
_ممنونم دکتر تعظیم
&خواهش میکنم این وظیفه ی منه
_دکتر رفت و منم مثل جت رفتم تو اتاقی که ات خوابیده بود
دیدم هنوز بیهوشه رفتم کنار تخت نشستم به پرستاری که داشت برای ات سرم میزد گفتم
_دخترم و میتونم ببینم؟
&بله فقط الان دارن لباس تنش میکنن بعدش میارنش که مادر بهش شیر بده می بینیدش(لبخند ملیح)
_ممنون
بعد رفتن پرستار دیدم ات داره اروم چشماشو باز میکنه
_ات خوبی؟
+دستم و به نشونه اره اوردم بالا👍 خوبم
_از کارش شروع کردم به خندیدن که مامانم و خواهرم اومدن توی اتاق چون بهشون خبر داده بودم وقتی ات تو اتاق عمل بود
+اوه سلام مادر
(علامت مامان و خواهر اقای جئون ~!)
~سلام دختر قشنگم
! سلام مبارکه
+ممنون... تا اینو گفتم پرستاری با یه تخت کوچیک اومد توی اتاق جونگکوک دوید سمتش به روبه پرستار گفت
_میشه بغلش کنم؟
&بله فقط مراقب باشید
+دیدم بچه رو بغلش کرد و اومد سمتم و گفت
_ات چقدر دخترمون قشنگه
&باید شیر بخوره اگه نتونستید بهش شیر بدید اون دکمه قرمزه بالاسرتون و فشار بدید من میام تا کمکتون کنم
+ممنون... جونگکوک میشه بدی بچمو ببینم
_بفرما
+بچه رو گذاشت تو بغلم خیلی شبیه جونگکوک بود
+جونگکوک
_جانم
+خیلی بچمون قشنگه
۲۴.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.