دلم تنگ است این شب ها یقین دارم که میدانی
دلم تنگ است این شب ها یقین دارم که میدانی
صدای غربت مرا ز احساسم تو می خوانی
شدم از دردوتنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
میان دوزخ و عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی
تپش های دل خستم چه بی تاب و هراسانند
به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی
دلم دریای خون است و پر از امواج بی ساحل
درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی
هماره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی...توکه این رانمی دانی...
صدای غربت مرا ز احساسم تو می خوانی
شدم از دردوتنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
میان دوزخ و عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی
تپش های دل خستم چه بی تاب و هراسانند
به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی
دلم دریای خون است و پر از امواج بی ساحل
درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی
هماره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی...توکه این رانمی دانی...
۱۷.۲k
۲۳ دی ۱۴۰۱