فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیک جونگکوک: انتقام عشق
part¹¹
دختر تونسته بود حرص جئون رو دربیاره
از این کارش راضی بود
این تازه اول کار بود
دختر نقشه های بزرگتری داشت
ویو چه مین
سوار ماشینم شدم و حرکت کردم
لبخند روی لبام بود
جئون رو حسابی عصبانی کردم و رفتم روی مخش
رسیدن دفتر کارم
ماشینم رو توی پارکینگ ساختمون پارک کردم
سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه ای خودم
وارد دفتر شدم
کلی پرونده بود که باید بهشون رسیدگی میگردم
شروع به کار شدم
یک ساعتی از کارم میگذشت که زنگ دفترم خورد
رفتم از چشمی در نگاه کردم و دیدم که یه پسر جون با کت شلوار و یه کیفه
تعجب کردم و در رو براش باز کردن وقتی باز کردم
خواستم حرفی بزنم که پسر
تاضیم بزرگی کرد و تا پایین هم شد و بهم گفت...
پسر: سلام خانم کیم چه مین وقتتون بخیر
(نکته: این علامت [ ] یعنی طرف داره توی ذهنش حرف میزنه)
+اعمم..[گلوم رو صاف کردم و ادامه دادم]سلام پسرجون وقت تو هم بخیر؛ کمکی از دستم برمیاد(دوستانه و لبخند)
پسره: ببخشید که مزاحمتون شدم خانم کیمچه مین؛ میشه چند لحظه از وقت با ارزشتون رو بهم قرض بدید؟
+اره اره حتما؛ بفرما داخل
پسره: ممنون
(پسره میره داخل و چه مین در رو میبنده)
+[پسره اُمد داخل و من در رو بستم، نمیدونم باهامچیکار داره، پسر با اخلاقی و با شخصیتی به نظر میاد، وقتی باهام حرف میزد توی تُن صداش یه حالت استرس مانندی داشت، مثل اینکه باهام کار واجبی داره که اینطوری صحبت میکرد]
پسره:[خیلی استرس دارم، وقتی باهاش صحبت میکردم استرسم بیشتر میشد؛ قبلش فکر میکردم که نکنه تا منو ببینه در رو برام باز نکنه و ببنده؛ خیلی استرس دارم که یوقت نکنه درخواستم رو قبول نکنه]
+[پسره روی مبل نشست، استرس از چهرش مبارید هی نفس نفس میزد،نگرانش شدم، رفتم نزدیکش و دستم رو گذاشتم روی شونش و بهش گفتم]پسرجون..حالت خوبه؟چیزی نیاز داری برات بیارم؟
پسره: نه نه ممنونم، چیزی نمیخوام(استرس)
+مطعنی؟اینگار حالت زیاد خوب نیست..نگران چیزی هستی؟کمکی از دستم برمیاد؟
پسره: خب راستش ازتون یه درخواستی دارم
+درخواست؟
پسره: یعنی نمیشه گفت درخواسته..نمیدونم بهش چی میگن و نمیدونم چجوری بگمش
+[روی مبل روبه روی پسر نشستم و بهش گفتم]فکر کنم دوستتم..چجوری با دوستات همدردی میکنی..همونطوری هم باهام راحت باش..به حرفات با کمال میل گوش میدم(لبخند)
پسره: چقدر شما مهربونی
continues...
ادامه دارد...
part¹¹
دختر تونسته بود حرص جئون رو دربیاره
از این کارش راضی بود
این تازه اول کار بود
دختر نقشه های بزرگتری داشت
ویو چه مین
سوار ماشینم شدم و حرکت کردم
لبخند روی لبام بود
جئون رو حسابی عصبانی کردم و رفتم روی مخش
رسیدن دفتر کارم
ماشینم رو توی پارکینگ ساختمون پارک کردم
سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه ای خودم
وارد دفتر شدم
کلی پرونده بود که باید بهشون رسیدگی میگردم
شروع به کار شدم
یک ساعتی از کارم میگذشت که زنگ دفترم خورد
رفتم از چشمی در نگاه کردم و دیدم که یه پسر جون با کت شلوار و یه کیفه
تعجب کردم و در رو براش باز کردن وقتی باز کردم
خواستم حرفی بزنم که پسر
تاضیم بزرگی کرد و تا پایین هم شد و بهم گفت...
پسر: سلام خانم کیم چه مین وقتتون بخیر
(نکته: این علامت [ ] یعنی طرف داره توی ذهنش حرف میزنه)
+اعمم..[گلوم رو صاف کردم و ادامه دادم]سلام پسرجون وقت تو هم بخیر؛ کمکی از دستم برمیاد(دوستانه و لبخند)
پسره: ببخشید که مزاحمتون شدم خانم کیمچه مین؛ میشه چند لحظه از وقت با ارزشتون رو بهم قرض بدید؟
+اره اره حتما؛ بفرما داخل
پسره: ممنون
(پسره میره داخل و چه مین در رو میبنده)
+[پسره اُمد داخل و من در رو بستم، نمیدونم باهامچیکار داره، پسر با اخلاقی و با شخصیتی به نظر میاد، وقتی باهام حرف میزد توی تُن صداش یه حالت استرس مانندی داشت، مثل اینکه باهام کار واجبی داره که اینطوری صحبت میکرد]
پسره:[خیلی استرس دارم، وقتی باهاش صحبت میکردم استرسم بیشتر میشد؛ قبلش فکر میکردم که نکنه تا منو ببینه در رو برام باز نکنه و ببنده؛ خیلی استرس دارم که یوقت نکنه درخواستم رو قبول نکنه]
+[پسره روی مبل نشست، استرس از چهرش مبارید هی نفس نفس میزد،نگرانش شدم، رفتم نزدیکش و دستم رو گذاشتم روی شونش و بهش گفتم]پسرجون..حالت خوبه؟چیزی نیاز داری برات بیارم؟
پسره: نه نه ممنونم، چیزی نمیخوام(استرس)
+مطعنی؟اینگار حالت زیاد خوب نیست..نگران چیزی هستی؟کمکی از دستم برمیاد؟
پسره: خب راستش ازتون یه درخواستی دارم
+درخواست؟
پسره: یعنی نمیشه گفت درخواسته..نمیدونم بهش چی میگن و نمیدونم چجوری بگمش
+[روی مبل روبه روی پسر نشستم و بهش گفتم]فکر کنم دوستتم..چجوری با دوستات همدردی میکنی..همونطوری هم باهام راحت باش..به حرفات با کمال میل گوش میدم(لبخند)
پسره: چقدر شما مهربونی
continues...
ادامه دارد...
۸.۸k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.