امروز توی راه رفتن سمت اصفهان و دانشگاه بودم که یه نفر به
امروز توی راه رفتن سمت اصفهان و دانشگاه بودم که یه نفر بهم زنگ زد
گوشی هم به ماشین وصل بود
خیلی وقت بود زنگ نزده بود
جوری که شاید کم کم داشت از حافظه ام پاک میشد
قیافه اش ، صداش ، حرفهای و...
ولی با سلام گرمی که شروع کرد ، شبیه زلزله همه چی ریخت به هم
قشنگ بود این ریختن به هم ولی اون حس ترس از دست دادن و تنها موندن توی زلزله های قبلی مرده بود
گرم بودن اون فقط من از این نظر که سالم ، خندون خوشحال کرد اگر مابقی دیگر هیچ
صحبت ها ادامه دار شد از احوال پرسی رسید به کجایی از کجایی رسید به چگونه زندگی کردن ... .
زندگی کردن با تو یا بی تو !؟
جمله جذابی که قبلاً بهم گفته هیچ موقع یادم نرفته بود که من امروز براش گفتم
که من و تو شاید دوست های خوبی برای هم باشیم ولی اصلا نمیتونیم زن و شوهر خوبی برای هم باشیم
پس بیا با هم یه جور دیگه ای زندگی کنیم
دیوانه وار خندید
خنده ای که شاید بغضی توی ته خنده اش آروم گرفته بود و منتظر فرصت بود
اگر هم فرصتی پیش اومد ، من نفهمیدم ، یا نخواستم بفهم تا حس ترحم و دلداری دادن اذیتم کنه و شخم زدن گذشته ای که هیچ موقع ثمری نداشت
جمله بعد خنده اش برام جذاب تر بود
تو چقدر ساده باور کردی آنچه را که من بهت گفتم
جواب دادم : تو چقدر ساده مرا در کویر ذهنت تنها گذاشتی
حتی یک ستاره برای پیدا شدن هم نبود !
در اوج صحبت ها برای فرار از با هم بودن ها
قسمت مقصر میشود و تقدیر گردن میگیرد و حکم برای دل صادر میشود
این قصه تنهایی شب های من ، شبیه ستاره دنباله داریست که کسی آنرا نمیبیند و تا بتواند حسش کند
صدا در پس سرعت های غیر مجاز ماشین
برای فرار از هزاران قصه نگفته
شبیه گیوتین به یکباره با جمله مراقب خودت باش مثل همیشه قطع شد
و من شعر جاده را تکرار کردم
من یک جاده ام ، می آیم ، بی آنکه آمده باشم
میرسم بی آنکه رسیده باشم ....
لعنت بر آهنگی که باز خاطره ساخت
کی از سرود بارون قصه برات میسازه .... .
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه »
گوشی هم به ماشین وصل بود
خیلی وقت بود زنگ نزده بود
جوری که شاید کم کم داشت از حافظه ام پاک میشد
قیافه اش ، صداش ، حرفهای و...
ولی با سلام گرمی که شروع کرد ، شبیه زلزله همه چی ریخت به هم
قشنگ بود این ریختن به هم ولی اون حس ترس از دست دادن و تنها موندن توی زلزله های قبلی مرده بود
گرم بودن اون فقط من از این نظر که سالم ، خندون خوشحال کرد اگر مابقی دیگر هیچ
صحبت ها ادامه دار شد از احوال پرسی رسید به کجایی از کجایی رسید به چگونه زندگی کردن ... .
زندگی کردن با تو یا بی تو !؟
جمله جذابی که قبلاً بهم گفته هیچ موقع یادم نرفته بود که من امروز براش گفتم
که من و تو شاید دوست های خوبی برای هم باشیم ولی اصلا نمیتونیم زن و شوهر خوبی برای هم باشیم
پس بیا با هم یه جور دیگه ای زندگی کنیم
دیوانه وار خندید
خنده ای که شاید بغضی توی ته خنده اش آروم گرفته بود و منتظر فرصت بود
اگر هم فرصتی پیش اومد ، من نفهمیدم ، یا نخواستم بفهم تا حس ترحم و دلداری دادن اذیتم کنه و شخم زدن گذشته ای که هیچ موقع ثمری نداشت
جمله بعد خنده اش برام جذاب تر بود
تو چقدر ساده باور کردی آنچه را که من بهت گفتم
جواب دادم : تو چقدر ساده مرا در کویر ذهنت تنها گذاشتی
حتی یک ستاره برای پیدا شدن هم نبود !
در اوج صحبت ها برای فرار از با هم بودن ها
قسمت مقصر میشود و تقدیر گردن میگیرد و حکم برای دل صادر میشود
این قصه تنهایی شب های من ، شبیه ستاره دنباله داریست که کسی آنرا نمیبیند و تا بتواند حسش کند
صدا در پس سرعت های غیر مجاز ماشین
برای فرار از هزاران قصه نگفته
شبیه گیوتین به یکباره با جمله مراقب خودت باش مثل همیشه قطع شد
و من شعر جاده را تکرار کردم
من یک جاده ام ، می آیم ، بی آنکه آمده باشم
میرسم بی آنکه رسیده باشم ....
لعنت بر آهنگی که باز خاطره ساخت
کی از سرود بارون قصه برات میسازه .... .
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه »
۲۹.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.