برای تویی که عمری در اینجا ماندگار شدی و من از تو هیچ نمی

برای تویی که عمری در اینجا ماندگار شدی و من از تو هیچ نمیدانم

برای تمام لحظه های که ماندی و خواندی
برای رسیدن به تو نمیدانم از کدامین مسیر باید حرکت کرد
صبحگاه از سمت شرق ، شب هنگام در زیر نور مهتاب به جستجوی تو میگردم
شبیه خیالی گم شده ام که بی مهابا در عمق شب ، در سکوت خیابان های تنهایی در پی صدای تو بی قرار می‌دود
به خیالم خانه در پاییز داری
من مانده ام چشم به راه
تو بگو با کدامین پرنده به این سرزمین کوچ خواهی کرد
با کدامین نسیم از کدامین سو
من چشم براهت بنشیم

من اسیر طوفان تنهایی
وا مانده تر از هر چه مانده
در چرا گاه چرا هستم
تو بگو
تو بخوان
اینبار مرا

یهویی
بی منظور
پشت میز کار وسط کارگاه
دست نوشته های ذهن یک دیوانه
دیدگاه ها (۲)

جالب ترین قسمت ماجرای من اینکه میام اینجا و بیصبرانه برای آش...

سلام دیروز توی راه برگشت از مزرعه داشتم به تو فکر میکردم به ...

تو مرا میترسانی با خنده آت که صدایی ندارد با لبهایت که هزار ...

امروز توی راه رفتن سمت اصفهان و دانشگاه بودم که یه نفر بهم ز...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۶۹ (。☬⁠。⁠)⁩دوق...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۱۰۸ (。☬⁠。⁠)⁩اس...

حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم . باید جز به جز ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط