تو مرا میترسانی

تو مرا میترسانی
با خنده آت که صدایی ندارد

با لبهایت که هزار طعم در خود دارد
با گیسوانت که آرام ندارد
با خط شاه رگ گردنت

تو مرا میترسانی
با دستانت که یاری ندارد
با چشمانت که تمامی ندارد

تو مرا میترسانی
با پاهایت که بیقرارند و بیتاب

ت ...تو مرا میترسانی
با نگاهت که سهم من باشد و دلت در بندرگاه غریبی به گل نشسته باشد

ت مرا میترسانی
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
دیدگاه ها (۲)

برای تویی که عمری در اینجا ماندگار شدی و من از تو هیچ نمیدان...

جالب ترین قسمت ماجرای من اینکه میام اینجا و بیصبرانه برای آش...

امروز توی راه رفتن سمت اصفهان و دانشگاه بودم که یه نفر بهم ز...

تو که نباشی انگار این جهان بر وزن سکوت است و همه عالم غایب.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط