تو مرا میترسانی
تو مرا میترسانی
با خنده آت که صدایی ندارد
با لبهایت که هزار طعم در خود دارد
با گیسوانت که آرام ندارد
با خط شاه رگ گردنت
تو مرا میترسانی
با دستانت که یاری ندارد
با چشمانت که تمامی ندارد
تو مرا میترسانی
با پاهایت که بیقرارند و بیتاب
ت ...تو مرا میترسانی
با نگاهت که سهم من باشد و دلت در بندرگاه غریبی به گل نشسته باشد
ت مرا میترسانی
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
با خنده آت که صدایی ندارد
با لبهایت که هزار طعم در خود دارد
با گیسوانت که آرام ندارد
با خط شاه رگ گردنت
تو مرا میترسانی
با دستانت که یاری ندارد
با چشمانت که تمامی ندارد
تو مرا میترسانی
با پاهایت که بیقرارند و بیتاب
ت ...تو مرا میترسانی
با نگاهت که سهم من باشد و دلت در بندرگاه غریبی به گل نشسته باشد
ت مرا میترسانی
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
۲۱.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.