غزل بهانه می شود که با تو گفتگو کنم

غـزل بهـانه می شود، که با تو گفتگو کنم
برای دردِ دل فقط، بـه شعر و واژه رو کنم

تمـامِ لحظه ها شود پُـر از شمیمِ خاطرت
شبیـهِ غنچـه های گُل تو را دوباره بو کنم

شکـایتی نـدارم و، گـلایـه هـم نمی کنم
گـلایـه از تـو یا خودم،
زمانـه یا از او کنم

نمانـده راه و چاره ای،
برای دردهای مـن
به غیر ازاینکه بغض راشکسته در گلو کنم

هنـوز آرزو بـه دل،
نمـانده ای و مانده ام
نگـو کـه بی تـو مـرگ را،
دوباره آرزو کنم

تمـام روزگـار مـن شبیـه شب سیاه شـد
چقدر شـام تیره را بـه گریه شستشو کنم

به آسمـان نمیرسد
دعا و ضَجه های من
مگر نمـازعشق را،
بـه خون دل وضوکنم
دیدگاه ها (۴۵)

ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧ...

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جـــان بسپ...

زن طلاییست که عاشق شدنش اجبار استهمچو برگیست که گریان شدنش ا...

تو چه کردی که شدم عاشق دلداده توگشته ام مست و خراباتی میخانه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط