PART39
#PART39
#خلسه
نفس عمیقی میکشم و در حالی که دندونام روی همه با حرص میگم:« احیانا حس نمی کنی دستت روی یه جای خصوصی یه خانومه؟البته تو که شعورت نمیرسه عزیزم...انتظار بی جا دارم»
دستشو برمیداره و یه پک عمیق از سیگارشو میکشه و با خونسردی که از چشمای سبزش پیداست میگه:«کار خلافی انجام نمیدم،همسر عزیزم!»
یکی از خدمتکارا ماشینو میاره،درحالی که به سمت ماشین میرم،دامنم زیر پام گیر میکنه و نزدیک میشه که بیافتم زمین،فقط همینو کم داشتم...صدای پوزخند آرمان بلند میشه که بدون هیچ توجهی به سمت در ماشین میرم و میشینم توی ماشین و به صندلی تکیه میدم و پوفی میکشم،آرمان از در راننده سوار ماشین میشه و ماشین و روشن میکنه و شروع میکنه به رانندگی:«دست و پا چلفتی بودنت به کی رفته جیگر؟»یه نیشگون آروم از پهلوم میگیره،من به شدت قلقلکی ام و بخاطر همین از خنده غش میکنم که دوباره میگه:«اووو پس نقطه ضعفتو پیدا کردم،هر موقع بد اخلاق شدی سریع...»
با خنده میگم:«خوبه من دستو پا چلفتی بودنمو از یکی به ارث بردم،تو بدجنس بودنت به کی رفته؟البته معلومه به همون زنمو آنابلت...شانس اوردی قیافت شبیه اون نشد حداقل بخاطر همینم که شده دخترا میافتن دنبالت...»
قیافه ی متعجب و خوشحالی به خودش میگیره و لبخند ملیحی روی لبش میشینه،با لحنی که مثل همیشه جذابه لب میزنه:«اینکه معلومه اما داشتن ادب یه چیز دیگه است»
ادب؟اره ارواح شکمت...البته الان اگه دوستم مهتاب اینجا بود غش کرده بود و تو همون حال میگفت اووو چه جنتلمن...
حرکت دست آرمان توجهمو به خودش جلب کرد،این حرکتو فقط کسایی که ماشین بازن میتونن انجام بدن،بهش نگاه می کنم و میگم:«میذاری بشینم پشت فرمون؟!»
نگاه متلک آمیزی بهم میندازه با حالت جدی ای میگه:«پشت این ماشین؟جدی ای تو؟»
اونقدر خودخواهه فکر میکنه هیچکس لیاقت نداره پشت رخشش بشینه...دست به سینه میشینم و به رو به روم طوری که یذره قیافمو گرفتم میگم:«فکر میکردم به تنها کسی که اهمیت میدی خودتی،ولی نه ببخشید زود قضاوت کردمت...»
با لحن جدی و سرزنش واری گفت:«این ماشین حکم ناموس منو داره،چرا باید بدم دست دختری که کارش شرکت تو مسابقه های غیرقانونیه؟»
شرکت تو مسابقه های غیرقانونی؟این از کجا میدونه که من مسابقه میدادم؟البته یجوری میگه که انگار خودش تاحالا هیچ گو...هی نخورده تو زندگیش...
🔥«ادامه پارت هیجانی داخل کامنتا»🔥
#رمان #روباه_نه_دم #اشتباه_من #خلسه #چشم_چران_عمارت
#خلسه
نفس عمیقی میکشم و در حالی که دندونام روی همه با حرص میگم:« احیانا حس نمی کنی دستت روی یه جای خصوصی یه خانومه؟البته تو که شعورت نمیرسه عزیزم...انتظار بی جا دارم»
دستشو برمیداره و یه پک عمیق از سیگارشو میکشه و با خونسردی که از چشمای سبزش پیداست میگه:«کار خلافی انجام نمیدم،همسر عزیزم!»
یکی از خدمتکارا ماشینو میاره،درحالی که به سمت ماشین میرم،دامنم زیر پام گیر میکنه و نزدیک میشه که بیافتم زمین،فقط همینو کم داشتم...صدای پوزخند آرمان بلند میشه که بدون هیچ توجهی به سمت در ماشین میرم و میشینم توی ماشین و به صندلی تکیه میدم و پوفی میکشم،آرمان از در راننده سوار ماشین میشه و ماشین و روشن میکنه و شروع میکنه به رانندگی:«دست و پا چلفتی بودنت به کی رفته جیگر؟»یه نیشگون آروم از پهلوم میگیره،من به شدت قلقلکی ام و بخاطر همین از خنده غش میکنم که دوباره میگه:«اووو پس نقطه ضعفتو پیدا کردم،هر موقع بد اخلاق شدی سریع...»
با خنده میگم:«خوبه من دستو پا چلفتی بودنمو از یکی به ارث بردم،تو بدجنس بودنت به کی رفته؟البته معلومه به همون زنمو آنابلت...شانس اوردی قیافت شبیه اون نشد حداقل بخاطر همینم که شده دخترا میافتن دنبالت...»
قیافه ی متعجب و خوشحالی به خودش میگیره و لبخند ملیحی روی لبش میشینه،با لحنی که مثل همیشه جذابه لب میزنه:«اینکه معلومه اما داشتن ادب یه چیز دیگه است»
ادب؟اره ارواح شکمت...البته الان اگه دوستم مهتاب اینجا بود غش کرده بود و تو همون حال میگفت اووو چه جنتلمن...
حرکت دست آرمان توجهمو به خودش جلب کرد،این حرکتو فقط کسایی که ماشین بازن میتونن انجام بدن،بهش نگاه می کنم و میگم:«میذاری بشینم پشت فرمون؟!»
نگاه متلک آمیزی بهم میندازه با حالت جدی ای میگه:«پشت این ماشین؟جدی ای تو؟»
اونقدر خودخواهه فکر میکنه هیچکس لیاقت نداره پشت رخشش بشینه...دست به سینه میشینم و به رو به روم طوری که یذره قیافمو گرفتم میگم:«فکر میکردم به تنها کسی که اهمیت میدی خودتی،ولی نه ببخشید زود قضاوت کردمت...»
با لحن جدی و سرزنش واری گفت:«این ماشین حکم ناموس منو داره،چرا باید بدم دست دختری که کارش شرکت تو مسابقه های غیرقانونیه؟»
شرکت تو مسابقه های غیرقانونی؟این از کجا میدونه که من مسابقه میدادم؟البته یجوری میگه که انگار خودش تاحالا هیچ گو...هی نخورده تو زندگیش...
🔥«ادامه پارت هیجانی داخل کامنتا»🔥
#رمان #روباه_نه_دم #اشتباه_من #خلسه #چشم_چران_عمارت
۲.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.