" من ، آرامش را در تیره رنگ ترین لحظاتم یافتم ، "
" من ، آرامش را در تیره رنگ ترین لحظاتم یافتم ، "
این جمله ، توانست روحِ آن را آرام کند تاکه دیگر ، نگرانی برای او نداشته باشد . غافل از اینکه در آن لحظه ، تک تک صداهای سرش فریاد زدند ، اشک ریختند ، عذاب کشیدند ، مُردند ، با همان نحیف صدایی که برایشان باقی مانده بود ، درخواست کمک کردند..اری ، شاید آنها اورا زجر میدادند اما کسی به علتش اندیشید ؟ هیچکس ، لحظه بخاطرشان تفکر کرد ؟ فکر نمیکنم ،؛
به هنگام لبخندش ، باد با بَرخوردِ بر چشمانِ نیمه بازش ، کوچک اشکی که از گوشه چشمش سلام میداد را مانند کویری خشک کرد ، ؛ این لحظات را باید به روزمرگی اش میرسید اما ، لغت
" زندگی " در روز هایی که در عمرش گزراند ، غیر قابل یافت بود ، او فقط نفس میکشید ، او حتی ، زنده هم نبود..
به جای ؛
" من ، ارامش را در تیره رنگ ترین لحظاتم یافتم ، "
گویی باید میگفت ::
" من ، در اقیانوس قلبم ، نتوانستم در میان امواج درد ، حتی سوسویِ نوری را ببینم.. "
این جمله ، توانست روحِ آن را آرام کند تاکه دیگر ، نگرانی برای او نداشته باشد . غافل از اینکه در آن لحظه ، تک تک صداهای سرش فریاد زدند ، اشک ریختند ، عذاب کشیدند ، مُردند ، با همان نحیف صدایی که برایشان باقی مانده بود ، درخواست کمک کردند..اری ، شاید آنها اورا زجر میدادند اما کسی به علتش اندیشید ؟ هیچکس ، لحظه بخاطرشان تفکر کرد ؟ فکر نمیکنم ،؛
به هنگام لبخندش ، باد با بَرخوردِ بر چشمانِ نیمه بازش ، کوچک اشکی که از گوشه چشمش سلام میداد را مانند کویری خشک کرد ، ؛ این لحظات را باید به روزمرگی اش میرسید اما ، لغت
" زندگی " در روز هایی که در عمرش گزراند ، غیر قابل یافت بود ، او فقط نفس میکشید ، او حتی ، زنده هم نبود..
به جای ؛
" من ، ارامش را در تیره رنگ ترین لحظاتم یافتم ، "
گویی باید میگفت ::
" من ، در اقیانوس قلبم ، نتوانستم در میان امواج درد ، حتی سوسویِ نوری را ببینم.. "
۵.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.