گاه احساس میکنم در نقطه ای دور... نقطه ای از اقیانوس که ا
گاه احساس میکنم در نقطه ای دور... نقطه ای از اقیانوس که از هر نگاهی پنهان است ، در ان نقطه ای که عمیق ترین شکاف را در دل اقیانوس دارد ، غرق شده ام..
چیزی دیدم را تار میکند ، نمیتوانم تاریکی را ببینم ، از بین شکاف درد های تلنبار شده در اقیانوس نمیتوانم تاریکی را ببینم و این ، ناامید کننده ست ، سکوت کن ، نباید حرف بزنی وگرنه ، امواج اقیانوس شکوفه های گل هایی که در ریه هایت پرورش داده ای را خفه میکند ، چِقدر عجیب است ¡... امواجی که من با تکه سنگ ها در اقیانوس به وجود میآوردم ، حال درحال پایین فرستادن من ، به اعماق درد هااند ! جایی که تک تکشان پس از شکوه و بالا آمدن تبعید میشدند . سکوت کن... نباید حرف بزنی وگرنه دُردانه گل هایت میمیرند .... اماّ من..نمیتوانم ببینم... کجایی ؟ " ایکیگای.. ، کمک " نتوانستم ، آخرین گوی های امیدم را دیدم که با من وداع میکنند ، میخواستم فریاد زَنَم اما ، من زیر ابم...دیگر امیدی نیست ،
چشمانم را در اخرین پرتوی تاریکی بستم )..
کسی به فریادم نرسید ، من در کور ترین نقطه ، عمیق ترین شکاف ، با انبوهی از درد.........
hesh...
quiet ;
چیزی دیدم را تار میکند ، نمیتوانم تاریکی را ببینم ، از بین شکاف درد های تلنبار شده در اقیانوس نمیتوانم تاریکی را ببینم و این ، ناامید کننده ست ، سکوت کن ، نباید حرف بزنی وگرنه ، امواج اقیانوس شکوفه های گل هایی که در ریه هایت پرورش داده ای را خفه میکند ، چِقدر عجیب است ¡... امواجی که من با تکه سنگ ها در اقیانوس به وجود میآوردم ، حال درحال پایین فرستادن من ، به اعماق درد هااند ! جایی که تک تکشان پس از شکوه و بالا آمدن تبعید میشدند . سکوت کن... نباید حرف بزنی وگرنه دُردانه گل هایت میمیرند .... اماّ من..نمیتوانم ببینم... کجایی ؟ " ایکیگای.. ، کمک " نتوانستم ، آخرین گوی های امیدم را دیدم که با من وداع میکنند ، میخواستم فریاد زَنَم اما ، من زیر ابم...دیگر امیدی نیست ،
چشمانم را در اخرین پرتوی تاریکی بستم )..
کسی به فریادم نرسید ، من در کور ترین نقطه ، عمیق ترین شکاف ، با انبوهی از درد.........
hesh...
quiet ;
۷.۱k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.