p

p25
ات از جاش پاشد و دوید سمت بیرون و مرد سیاه پوش رو دید که داره میدوه پست سرش راه افتاد و گرفتش
+عوضیییی
ات با چوبی که تو دستش بود کوبید تو سر مرد مرد بیهوش شد و افتاد رو زمین وقتی ماسکشو برداشت و صورت مرد رو دید متوجه شد که درست دیده داییش بود چنتا لقد مهکم بهش زد
+چرا چرا چرا چرا چرا چرا چراااااا مگه اون چ گناهی کرده بود
و مادر ات که از توی ماشین داشت ات رو نظارت میکرد و دلش برای برادرش میسوخت ولی گاز دادو از اونجا دور شد
ات گوشیشو برداشت و به بادیگاردش زنگ زد و تو لحضه ای اومدن و مرد رو گرفتن
+منو ببر بیمارستان زود باش
ات وارد بیمارستان شد و همین که چشش به نام جون خورد دوید سمتش
+کک.... کوک.. کوک...کجاست
نام جون نگران بود ولی وقتی حال ات رو دید سیه کرد خونسرد بمونه و ات رو اروم کنه از دستای ات گرفت و گفت
🐨اروم باش کوک تو اتاق عمله
+دکترا.....چیزی... گ...گفتن؟
🐨نه باید منتظر بمونین تو خوبی؟
نام جون بعد اینکه کمی ات رو ارم کرده بود سمت اتاق عمل رفتن ات بعد دیدن قیافه های اشنایی که غرق نگرانین حالش بدتر شد
۲ساعت بعد
ات از جاش پاشد و کلافه بار داد زد
+پس چرا کسی چیزی نمیگه
🐿ات اروم باش
+ولم کن 🐿لطفا اروم اش
که ی پرستار از اتاق با عجله اومد بیرون داد زدA+کی زود خون بده
که جیمین زود با پرستار رفت تا خون بده
۱ساعت بعد دکتر از اتاق اومد بیرون و همه دورش جمع شدن
*عمل خوب پیش رفت و خوشبختانه چاقو به چیزی اسیب نزده حالش خوبه و تقریبا تا فردا به هوش میاد ات افتاد رو زمین و شروع کرد به گریه کردن
کوک رو به بخش منتقل کردن و ات رفت که کوک رو ببینه رفت کنارش نشستم اروم دستشو گرفت لباش خشک شده بود رنگش پریده بود ات قلبش نمیزد با دیدن وضیعت کوک هربار یه جون از جوناس کم میشد و به طرز مسخره ای خودشو مقصر میدونست سه روز گذشت و هنوز کوک به هوش نیومده بود ات تو اون سه روز نه خوابیده بود نه غذا خورده بود و چیزی نوشیده بود و تنها کاری که میکرد مراقبت از کوک بود
مادر کوک بیرون کوک وایساده بود و روبه بونگی میگفت
م.ک:سه روز کامله نه چیزی خورده نه خوابیدن نه نوشیده میترسم غش کنه بیوفته ی جا میشه باهاش حرف بزنین راضیش کنین یکم استراحت کنه
🐱ما باهاش حرف زدیم ولی نتونستیم راضیش کنیم
🐯گفت تا وقتی کوک به هوش نیاد قرار نیست زره ای خواب رو به مغزم بدم چون اون به خاطر من الان تو این وضعیته
🐹حال دوتاشون خوب نیست
🐿ساکت باشین داره میاد
ات با عصبانیت از اتاق خارج شد و گفت
+مگه نگفتن تا یک روز بیدار میشه سه روز شد اون دکتر کجاست هان؟؟؟


در کامنتا
دیدگاه ها (۳)

p26نور کمی از پنجره به داخل اتاق میتابید صدای دستگاها تو فضا...

p27ات همه چیزو به مرد تعریف کرد اون مرد تنها کسی بود که ات ر...

p24ویو چند روز بعد ات روی مبل بزرگ عمارت شوهر مادرش نشسته بو...

p24ویو چند روز بعد ات روی مبل بزرگ عمارت شوهر مادرش نشسته بو...

هنرمند کوچولوی من

عشق ممنوع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط