❤️✨لجباز من❤️✨ پارت 6
❤️✨لجباز_من❤️✨
پارت 6
دیانا:از کافه رفتم بیرون که یهو بوسه ی یکیو رو لبم حس کردم و البته بگم دیدم(:
ارسلاااان اینجا چیکار میکنی چرا نموندی تو نکن زشته تو خیابونیما🙂
ارسلان:گوجه ی من فعلن باید باهاش کنار بیای ((: چون اقاتونم(:
دیانا:هوف از دست تو😂💜
ارسلان:محو چشمای تیره اش شده بودم(:
تو ذهنم این اهنگه اکو میشد:
باز میشه غرق شد💙✨
با اینکه ابی نیس🦋💚
تو رنگ چشم طُ🦉💜
پوستت سبزه مثل گل💚🌼
موهات سیاهی شب💇♀🖤
مست شرابی لبات🤤❤️
فقد سیگار میکشم👥🤚
رو این بوم نقاشی((:💖
______________
ممد:اینا کجا موندن؟😐
متینیکا:😐🤷♀
دیانا:رفتیم ت کافه با ارسی(: یهو دستمو گرف جلو همه(: این پسر اخرش منو دق میده((:
دیانا:رفتیم نشستیم
ممد:دیا رضا میاد یا نه دلم براش تنگ شده
دیانا:اره اتفاقا گفت با محراب و مهدیس بیرونن اونام میان
ممد:اوکیههههه پس🙂
......
30مین بعد
.....
رضا:رفتیم داخل کافه ارسی بود(آی برزگر ارسی فقد مخصوص دیامونه🙂✨)متین بود ممد بود نیکاام بوود(: کسی که عاشقش بودم ولی بهش نگفته بودم چون میترسیدم یهو کلا دیگه سمتم نیاد
دیانا:با بچه ها احوال پرسی کردیمو(از ای سسشعرا)....
1ساعت بعد
......
ممد:اووف خسته شدیما
متین: وای اره بریم خونع دیگه؟
همه:اوگ بریم
نیکا:من میخاممم با ممد بیام خونشونم که نزدیک خونمونه
متین:خب اینکارا چیه ممد امشب قراره بره پیش خاهر من میرسونمت
ممد:اره نیکا
نیکا:اوکی پس بریم
متین:از بچه ها خدافظی کردیم رفتیم تو ماشین که......
انچه خواهید دید:
این کی بود؟
بحث ما الان این نیس
جییی؟ینی چی اینجا زندگی میکنم؟:/
پارت 6
دیانا:از کافه رفتم بیرون که یهو بوسه ی یکیو رو لبم حس کردم و البته بگم دیدم(:
ارسلاااان اینجا چیکار میکنی چرا نموندی تو نکن زشته تو خیابونیما🙂
ارسلان:گوجه ی من فعلن باید باهاش کنار بیای ((: چون اقاتونم(:
دیانا:هوف از دست تو😂💜
ارسلان:محو چشمای تیره اش شده بودم(:
تو ذهنم این اهنگه اکو میشد:
باز میشه غرق شد💙✨
با اینکه ابی نیس🦋💚
تو رنگ چشم طُ🦉💜
پوستت سبزه مثل گل💚🌼
موهات سیاهی شب💇♀🖤
مست شرابی لبات🤤❤️
فقد سیگار میکشم👥🤚
رو این بوم نقاشی((:💖
______________
ممد:اینا کجا موندن؟😐
متینیکا:😐🤷♀
دیانا:رفتیم ت کافه با ارسی(: یهو دستمو گرف جلو همه(: این پسر اخرش منو دق میده((:
دیانا:رفتیم نشستیم
ممد:دیا رضا میاد یا نه دلم براش تنگ شده
دیانا:اره اتفاقا گفت با محراب و مهدیس بیرونن اونام میان
ممد:اوکیههههه پس🙂
......
30مین بعد
.....
رضا:رفتیم داخل کافه ارسی بود(آی برزگر ارسی فقد مخصوص دیامونه🙂✨)متین بود ممد بود نیکاام بوود(: کسی که عاشقش بودم ولی بهش نگفته بودم چون میترسیدم یهو کلا دیگه سمتم نیاد
دیانا:با بچه ها احوال پرسی کردیمو(از ای سسشعرا)....
1ساعت بعد
......
ممد:اووف خسته شدیما
متین: وای اره بریم خونع دیگه؟
همه:اوگ بریم
نیکا:من میخاممم با ممد بیام خونشونم که نزدیک خونمونه
متین:خب اینکارا چیه ممد امشب قراره بره پیش خاهر من میرسونمت
ممد:اره نیکا
نیکا:اوکی پس بریم
متین:از بچه ها خدافظی کردیم رفتیم تو ماشین که......
انچه خواهید دید:
این کی بود؟
بحث ما الان این نیس
جییی؟ینی چی اینجا زندگی میکنم؟:/
۲۱.۵k
۰۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.