برای گفتن من شعر هم به گل مانده، نمانده عمری و صدها سخن ب
برای گفتن من شعر هم به گل مانده، نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا به
پیش درد عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرمه به خود زخم زدن در همه عمرم هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیریست که از خانه خرابانه جهانم بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم هر چند
که تا منزل تو فاصله ای نیست
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا به
پیش درد عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرمه به خود زخم زدن در همه عمرم هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیریست که از خانه خرابانه جهانم بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم هر چند
که تا منزل تو فاصله ای نیست
۱۲.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.