زن دلشکسته شبیه باران بیوقت پاییز است
زن دلشکسته، شبیه باران بیوقتِ پاییز است؛
میبارد، بیدلیل، بیصدا، اما سنگین.
او دیگر آن لبخندهای بیپایان را ندارد،
دلش آینهایست شکسته در هزار تکه،
که هر تکهاش خاطرهایست از نادیده گرفته شدن.
نه کسی صدایش را شنید،
نه کسی اشکهای پنهانش را فهمید.
او فقط خواست دوست داشته شود،
بینیاز از اثبات، بینیاز از جنگیدن،
اما سهمش، تنها سکوت بود و یک دل پر زخم.
گاهی به خودش نگاه میکند،
میپرسد: "من کجای این قصه گم شدم؟"
جوابی نیست، فقط انعکاس زنیست که
دلش را سپرد، و خود را از یاد برد.
و حالا، او مانده و یک دل شکسته،
که هیچکس جرأت لمسش را ندارد.
زن دلشکسته، هنوز زیباست،
اما نه برای جهان؛
برای خودش، که بالاخره یاد گرفت
عشق را اول به خودش بدهد.
قاصدک تنها 💔
میبارد، بیدلیل، بیصدا، اما سنگین.
او دیگر آن لبخندهای بیپایان را ندارد،
دلش آینهایست شکسته در هزار تکه،
که هر تکهاش خاطرهایست از نادیده گرفته شدن.
نه کسی صدایش را شنید،
نه کسی اشکهای پنهانش را فهمید.
او فقط خواست دوست داشته شود،
بینیاز از اثبات، بینیاز از جنگیدن،
اما سهمش، تنها سکوت بود و یک دل پر زخم.
گاهی به خودش نگاه میکند،
میپرسد: "من کجای این قصه گم شدم؟"
جوابی نیست، فقط انعکاس زنیست که
دلش را سپرد، و خود را از یاد برد.
و حالا، او مانده و یک دل شکسته،
که هیچکس جرأت لمسش را ندارد.
زن دلشکسته، هنوز زیباست،
اما نه برای جهان؛
برای خودش، که بالاخره یاد گرفت
عشق را اول به خودش بدهد.
قاصدک تنها 💔
- ۱.۹k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط