پارت۲۱
#پارت۲۱
تو مال منی
دکتر: نگران نباشین عملش به خوبی پیش رفت ولی باید خیلی مراقبش باشین ضربه بدی به سرش خورده و ممکنه بازم حافظشو موقتی از دست بده.
کوک: ممکنه؟
دکتر: بله از دست دادن حافظش حتمی نیست ولی ممکنه که از دست بده. وقتی به هوش اومد میفهمیم.
تهیونگ : کی به هوش میاد( بغض)
دکتر : چند ساعت دیگه.
کوک: تهیونگ ببین ات عملش خوب پیش رفت بیا بریم یه چیزی بخور حالت هم درست بشه دوست داری ات تورو تو این حال ببینه؟
تهیونگ: ن.. نه بریم.
کوک رفت دوتا کیک خرید دو تا اب میوه .
داشتیم تو حیاط بیمارستان قدم میزدیم .
تهیونگ: از کجا فهمیدی چه اتفاقی افتاده بود؟
کوک: از امریکا که اومدم مستقیم اومدم عمارت تو اما نبودی.
از خدمتکارا پرسیدم و احتمال دادن که به خاطر ات رفتی عمارت مینهو.
تهیونگ: خب دیگه بیا بریم من سیر شدم.
کوک: 😐
تهیونگ: حتما تا الان ات به هوش اومده.
کوک: اما دکتر گفت چند ساعت دیگه به هوش میاد هنوز نیم ساعت نشده.
بدون گوش دادن به حرف کوک رفتم داخل بیمارستان و اتاق ات رو پیدا کردم و رفتم پیشش.
حتی تو این حال هم خوشگل بود.
یعنی بازم حافظشو از دست میده؟ نه نه
کوک: تکون خورد.
به ات نگاه کردم که دیدم اره داره به هوش میاد.
دکتر رو صدا زدیم.
𝓨/𝓷 :
چشامو اروم باز کردم. درد بدی داشتم هم سرم درد میکرد هم دلم.
دکتر: حالتون خوبه خانم ات؟
بریده بریده گفتم اره ولی درد دارم.
دکتر: خب خانم ات باید چند تا سوال ازت بپرسم.
ازم چند تا سوال مثل سنم و اتفاقات چند روز پیش پرسید.
دکتر: حافظه شما بهتر از هر روزه و هیچ مشکلی نیست.
𝓣𝓪𝓮𝓱𝓾𝓷𝓰:
یه نفس راحت کشیدم و به ات کمک کردم که رو تخت بشینه.
وقتی نشست دستاشو باز کرد و منم بغلش کردم.
تهیونگ:چرا جونتو به خطر انداختی؟ اونم به خاطر من؟
ات: من به خاطرت هر کاری میکنم ته الانم که میبینی چیزی نشده. الان کنارتم.
تهیونگ: ( گریه)
ات : یااا تهیونگا بس کن( بغض)
کوک: الان منم گریه میکنم دیگه بس کنین.
*چند روز بعد*
𝓣𝓪𝓮𝓱𝓾𝓷𝓰:
امروز قرار بود ات رو مرخص کنن. لباساشو که گفته بود ببرم پیشش رو برداشتم و از عمارت زدم بیرون. سر راه یه دسته گل طبیعی هم خریدم و رفتم بیمارستان.
𝓨/𝓷:
دارو هامو خورده بودم و رو تخت نشسته بودم که یه مرد خوشتیپ با لباس رسمی و یه دسته گل اومد اتاقم.
تهیونگ: حال پرنسسم چطوره؟
ات: تورو دید بهتر شد.
دسته گل رو داد بهم.
تهیونگ: رز سفید دوست داری منم گفتم بخرم.
ات: منو خوب میشناسی.
تهیونگ: .......
تو مال منی
دکتر: نگران نباشین عملش به خوبی پیش رفت ولی باید خیلی مراقبش باشین ضربه بدی به سرش خورده و ممکنه بازم حافظشو موقتی از دست بده.
کوک: ممکنه؟
دکتر: بله از دست دادن حافظش حتمی نیست ولی ممکنه که از دست بده. وقتی به هوش اومد میفهمیم.
تهیونگ : کی به هوش میاد( بغض)
دکتر : چند ساعت دیگه.
کوک: تهیونگ ببین ات عملش خوب پیش رفت بیا بریم یه چیزی بخور حالت هم درست بشه دوست داری ات تورو تو این حال ببینه؟
تهیونگ: ن.. نه بریم.
کوک رفت دوتا کیک خرید دو تا اب میوه .
داشتیم تو حیاط بیمارستان قدم میزدیم .
تهیونگ: از کجا فهمیدی چه اتفاقی افتاده بود؟
کوک: از امریکا که اومدم مستقیم اومدم عمارت تو اما نبودی.
از خدمتکارا پرسیدم و احتمال دادن که به خاطر ات رفتی عمارت مینهو.
تهیونگ: خب دیگه بیا بریم من سیر شدم.
کوک: 😐
تهیونگ: حتما تا الان ات به هوش اومده.
کوک: اما دکتر گفت چند ساعت دیگه به هوش میاد هنوز نیم ساعت نشده.
بدون گوش دادن به حرف کوک رفتم داخل بیمارستان و اتاق ات رو پیدا کردم و رفتم پیشش.
حتی تو این حال هم خوشگل بود.
یعنی بازم حافظشو از دست میده؟ نه نه
کوک: تکون خورد.
به ات نگاه کردم که دیدم اره داره به هوش میاد.
دکتر رو صدا زدیم.
𝓨/𝓷 :
چشامو اروم باز کردم. درد بدی داشتم هم سرم درد میکرد هم دلم.
دکتر: حالتون خوبه خانم ات؟
بریده بریده گفتم اره ولی درد دارم.
دکتر: خب خانم ات باید چند تا سوال ازت بپرسم.
ازم چند تا سوال مثل سنم و اتفاقات چند روز پیش پرسید.
دکتر: حافظه شما بهتر از هر روزه و هیچ مشکلی نیست.
𝓣𝓪𝓮𝓱𝓾𝓷𝓰:
یه نفس راحت کشیدم و به ات کمک کردم که رو تخت بشینه.
وقتی نشست دستاشو باز کرد و منم بغلش کردم.
تهیونگ:چرا جونتو به خطر انداختی؟ اونم به خاطر من؟
ات: من به خاطرت هر کاری میکنم ته الانم که میبینی چیزی نشده. الان کنارتم.
تهیونگ: ( گریه)
ات : یااا تهیونگا بس کن( بغض)
کوک: الان منم گریه میکنم دیگه بس کنین.
*چند روز بعد*
𝓣𝓪𝓮𝓱𝓾𝓷𝓰:
امروز قرار بود ات رو مرخص کنن. لباساشو که گفته بود ببرم پیشش رو برداشتم و از عمارت زدم بیرون. سر راه یه دسته گل طبیعی هم خریدم و رفتم بیمارستان.
𝓨/𝓷:
دارو هامو خورده بودم و رو تخت نشسته بودم که یه مرد خوشتیپ با لباس رسمی و یه دسته گل اومد اتاقم.
تهیونگ: حال پرنسسم چطوره؟
ات: تورو دید بهتر شد.
دسته گل رو داد بهم.
تهیونگ: رز سفید دوست داری منم گفتم بخرم.
ات: منو خوب میشناسی.
تهیونگ: .......
۷۴.۷k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.