دخترک نمی دونست که جیمین داره انتقام میگیره...
دخترک نمیدونست که جیمین داره انتقام میگیره...
انتقام مرگ پدرش...
که پدر یوری با ماشین باهاش تصادف کرد...
و به جای زندان رفتن دخترش و داد به جیمین ....جیمین میخواست دختر و وابسته ی خودش کنه و یهو محکم بزنتش زمین...
جوری که بمیره...
دوساعت گذشت...
یوری بیدار شد همون لحظه بود که جیمین رفت توی چادر
_بهبه خانم بیدار شدن
...
_یوری من تورو دوست دارم بابت همه چی عذر میخوام
به یوری نزدیک میشه و یوری رو میبوسه
ای....ای
_هیششش...من تورو دوست دارم میخوام باهم تا آخر عمر زندگی کنیم
دخترک با چشمای خیس از اشک به جیمین میگه
میشه هیچ وقت قلبمو نشکنی؟
_چرا قلب عشقم و بشکنم؟
سیاهی شب رسید...
غذا رو بازم جیمین درست کرد...
غذا رو خوردن و رفتم توی چادر تا آماده بشن برای خواب
هوا سرده
_بیا بغلم تا گرم شی
یوری نمیدونست چی در انتظارش هست...
رفت توی بغل جیمین ....
جیمین بوسه ای بر سر یوری زد و گفت
_دوست دارم
منم همینطور
آنها به خواب عمیقی فرو رفتند...
(صبح)
جیمین..عزیزم
_هوم
لب جیمین و بوسید
_طرز بیدار کردنت و دوست دارم
خجالت بریم خونه؟
_بریم
جیمین بلند شد شروع کرد به جمع کردن وسایل ها...
_خب تموم شد....امروز برای دستت باید بریم دکتر
باشه
از آنجا راه افتادند
(دو ساعت بعد)
_اول یه چیزی بخوریم بعد بریم دکتر
آره گرسنمه
صبحانه یه چیز خیلی ساده خوردن و راه افتادن به سمت دکتر
......................................................
سلام آقای دکتر
&سلام پسرم
_دست ایشون خوب شده ؟
&خب اینجور که معلومه بله برید اتاق بغلی تا گچ دستشون و باز کنن
_چشم ممنون
_یوری بشین تا گچ دستت و باز کنن
باشه
_آفرین دختر خوب
&خب دخترم اصلا نترس باشه؟
چشم
دستگاه مخصوص را روشن کرد و گرفت روی گچ دستش را برید و گذاشت روی میز بغل خودش
&خب دیگه تموم شد دیگه مراقب خودت باش چون این دستت یکم ضعیف شده و امکان داره با ضربه کوتاهی دوباره موبرداره یا بشکنه
چشم مراقبم
_ممنون دکتر
از بیمارستان بر گشتن که جیمین روبه یوری گفت
_ من تورو میرسونم خونه خودم میرم شرکت
خب بیا خونه یکم استراحت کن بعد برو
_نه عزیزم تو رو خونه من شب میام شیطون انقدر نگران نباش
یوری گونه هایش سرخ میشه و میگه
باشه
یک ماه بعد
_به به خانوم خانوما
سلام آقا خسته نباشید
_قوربون شما برم
خدانکنه
_خب یوری امشب میخوایم شام بریم بیرون ...
اوه پس بگو آقا چرا این وقت روز اومده خونه
_(لبخند) خب تا ساعت شیش آماده باش
چشم تا شما دوش بگیری و آماده بشی منم آماده شدم
_میبینمت (بوسه کوتاه)
هر دو رفتند که آماده بشن یوری نمیدونست که جیمین میخواد آتیشش بزنه میخواد بسوزونتش
یوری آرایش کرد
عطر زد لباس بلند و قشنگی با کفش پاشنه بلند پوشید
با کیف دستی اش به بیرون از اتاق رفت....
انتقام مرگ پدرش...
که پدر یوری با ماشین باهاش تصادف کرد...
و به جای زندان رفتن دخترش و داد به جیمین ....جیمین میخواست دختر و وابسته ی خودش کنه و یهو محکم بزنتش زمین...
جوری که بمیره...
دوساعت گذشت...
یوری بیدار شد همون لحظه بود که جیمین رفت توی چادر
_بهبه خانم بیدار شدن
...
_یوری من تورو دوست دارم بابت همه چی عذر میخوام
به یوری نزدیک میشه و یوری رو میبوسه
ای....ای
_هیششش...من تورو دوست دارم میخوام باهم تا آخر عمر زندگی کنیم
دخترک با چشمای خیس از اشک به جیمین میگه
میشه هیچ وقت قلبمو نشکنی؟
_چرا قلب عشقم و بشکنم؟
سیاهی شب رسید...
غذا رو بازم جیمین درست کرد...
غذا رو خوردن و رفتم توی چادر تا آماده بشن برای خواب
هوا سرده
_بیا بغلم تا گرم شی
یوری نمیدونست چی در انتظارش هست...
رفت توی بغل جیمین ....
جیمین بوسه ای بر سر یوری زد و گفت
_دوست دارم
منم همینطور
آنها به خواب عمیقی فرو رفتند...
(صبح)
جیمین..عزیزم
_هوم
لب جیمین و بوسید
_طرز بیدار کردنت و دوست دارم
خجالت بریم خونه؟
_بریم
جیمین بلند شد شروع کرد به جمع کردن وسایل ها...
_خب تموم شد....امروز برای دستت باید بریم دکتر
باشه
از آنجا راه افتادند
(دو ساعت بعد)
_اول یه چیزی بخوریم بعد بریم دکتر
آره گرسنمه
صبحانه یه چیز خیلی ساده خوردن و راه افتادن به سمت دکتر
......................................................
سلام آقای دکتر
&سلام پسرم
_دست ایشون خوب شده ؟
&خب اینجور که معلومه بله برید اتاق بغلی تا گچ دستشون و باز کنن
_چشم ممنون
_یوری بشین تا گچ دستت و باز کنن
باشه
_آفرین دختر خوب
&خب دخترم اصلا نترس باشه؟
چشم
دستگاه مخصوص را روشن کرد و گرفت روی گچ دستش را برید و گذاشت روی میز بغل خودش
&خب دیگه تموم شد دیگه مراقب خودت باش چون این دستت یکم ضعیف شده و امکان داره با ضربه کوتاهی دوباره موبرداره یا بشکنه
چشم مراقبم
_ممنون دکتر
از بیمارستان بر گشتن که جیمین روبه یوری گفت
_ من تورو میرسونم خونه خودم میرم شرکت
خب بیا خونه یکم استراحت کن بعد برو
_نه عزیزم تو رو خونه من شب میام شیطون انقدر نگران نباش
یوری گونه هایش سرخ میشه و میگه
باشه
یک ماه بعد
_به به خانوم خانوما
سلام آقا خسته نباشید
_قوربون شما برم
خدانکنه
_خب یوری امشب میخوایم شام بریم بیرون ...
اوه پس بگو آقا چرا این وقت روز اومده خونه
_(لبخند) خب تا ساعت شیش آماده باش
چشم تا شما دوش بگیری و آماده بشی منم آماده شدم
_میبینمت (بوسه کوتاه)
هر دو رفتند که آماده بشن یوری نمیدونست که جیمین میخواد آتیشش بزنه میخواد بسوزونتش
یوری آرایش کرد
عطر زد لباس بلند و قشنگی با کفش پاشنه بلند پوشید
با کیف دستی اش به بیرون از اتاق رفت....
۵۰۳
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.