یوری تا مقصد حرفی نزد فقط به منظره روبه روش خیره بود
یوری تا مقصد حرفی نزد فقط به منظره روبه روش خیره بود
یکم بعد خوابش برد....
_یوری...یوری عزیزم
_بیا پایین رسیدیم
یوری از ماشین پیاده شد دید جیمین کل وسایل هارو چیده لبخند زد و گفت
+بیدارم میکردی کمکت کنم
_شما دستت درد میکنه لازم نیست
+خب من گرسنم
_چشم الان غذا رو آماده میکنم
+ممنون بزار کمکت کنم
_نه بگیر بشین
+آخه
_گفتم بشین دستپخت منو بخور ببین چی هست
+خنده
_نخند بی تربیت
+باشه
(قیافه یوری جدی میشه)
_غلط کردم بخند
+عه زشته
_زشت پیرزنه
(بعد از خوردن ناهار)
+ممنون
_کاری نکردم
+خیلی خوردم
_لبخند
+ج..ج..جیمین
_بله
+من خستم
_از چی
+از خودم زندگی همه چی
_یکم استراحت کن
+خستگیم اینجوری رفع نمیشه
_پس چجوری رفع میشه
یوری با خنده میگه
+خودم الان بکشم
_چرت و پرت نگو یوری
+بگذریم من میرم این دور و برا راه میرم
یوری میره به بهونه راه رفتن سمت یه پرت گاه بلند اول میشینه لبه سخره ولی بعد چند دقیقه بلند میشه میره جلو و جلو تر که صدای جیمین و میشنوه
_یوری کجایی
جیمین با دخترکش روبه رو میشه که لبه سخره وایستاده
+ترسیدی؟ نه نترس میخوام خوشحالت کنم چرا میترسی
یه دختری که امروز ۱۸ سالش شد بر اثر خودکشی درگذشت
قشنگ نیست؟
_یوری خواهش میکنم
+یادته اون موقع که منو انداختی توی انباری انقدر کتکم زدی بیهوش شدم؟!
بهم گفتی ایکاش بدنیا نیومدی
اون روز روز خوشحالی من بود
یادته؟
میخوام برم پیش مامانم
جیمین داشت قلبش میسوخت دختر خودش را پرت کرد که جیمین سریع رفت سمت سخره و دست یوری رو محکم گرفت
_نمیزارم تو بمیری
یوری بلند شروع کرد به گریه کردن
+ولم کن لعنتی...ولم کننن
جیمین یوری رو کشید بالای سخره و محکم توی بغل خودش گرفت
+ولم کن ازت متنفرم...بزار برم
یوری انقدر تو بغل جیمین گریه کرد که بیهوش شد
جیمین براید استایل بغلش کرد بردش توی چادر پتو رو هم روش کشید
اومد از چادر بیرون....
یکم بعد خوابش برد....
_یوری...یوری عزیزم
_بیا پایین رسیدیم
یوری از ماشین پیاده شد دید جیمین کل وسایل هارو چیده لبخند زد و گفت
+بیدارم میکردی کمکت کنم
_شما دستت درد میکنه لازم نیست
+خب من گرسنم
_چشم الان غذا رو آماده میکنم
+ممنون بزار کمکت کنم
_نه بگیر بشین
+آخه
_گفتم بشین دستپخت منو بخور ببین چی هست
+خنده
_نخند بی تربیت
+باشه
(قیافه یوری جدی میشه)
_غلط کردم بخند
+عه زشته
_زشت پیرزنه
(بعد از خوردن ناهار)
+ممنون
_کاری نکردم
+خیلی خوردم
_لبخند
+ج..ج..جیمین
_بله
+من خستم
_از چی
+از خودم زندگی همه چی
_یکم استراحت کن
+خستگیم اینجوری رفع نمیشه
_پس چجوری رفع میشه
یوری با خنده میگه
+خودم الان بکشم
_چرت و پرت نگو یوری
+بگذریم من میرم این دور و برا راه میرم
یوری میره به بهونه راه رفتن سمت یه پرت گاه بلند اول میشینه لبه سخره ولی بعد چند دقیقه بلند میشه میره جلو و جلو تر که صدای جیمین و میشنوه
_یوری کجایی
جیمین با دخترکش روبه رو میشه که لبه سخره وایستاده
+ترسیدی؟ نه نترس میخوام خوشحالت کنم چرا میترسی
یه دختری که امروز ۱۸ سالش شد بر اثر خودکشی درگذشت
قشنگ نیست؟
_یوری خواهش میکنم
+یادته اون موقع که منو انداختی توی انباری انقدر کتکم زدی بیهوش شدم؟!
بهم گفتی ایکاش بدنیا نیومدی
اون روز روز خوشحالی من بود
یادته؟
میخوام برم پیش مامانم
جیمین داشت قلبش میسوخت دختر خودش را پرت کرد که جیمین سریع رفت سمت سخره و دست یوری رو محکم گرفت
_نمیزارم تو بمیری
یوری بلند شروع کرد به گریه کردن
+ولم کن لعنتی...ولم کننن
جیمین یوری رو کشید بالای سخره و محکم توی بغل خودش گرفت
+ولم کن ازت متنفرم...بزار برم
یوری انقدر تو بغل جیمین گریه کرد که بیهوش شد
جیمین براید استایل بغلش کرد بردش توی چادر پتو رو هم روش کشید
اومد از چادر بیرون....
۶.۰k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.